یادداشت عینکی خوش‌قلب

مدرسه جاسوسی: گروگان گیری
        من از کتاب‌هایی با شخصیتی کمی خنگ خیلی خوشم می‌آید و شخصیت اصلی این داستان "بن" دقیقاً همین ویژگی را دارد. پسری که در مدرسه‌ی معمولی تقریباً نامرئی است و تنها دغدغه‌اش این است که توجه قلدرها را جلب نکند و یک‌مرتبه وسط یک "مدرسه جاسوسی" می‌افتد و خیلی زود متوجه می‌شود که نه به خاطر استعدادش، بلکه به عنوان طعمه‌ی یک پرونده پیچیده جاسوسی وارد این مدرسه شده.

شخصیت کمی خنگِ عزیزم وقتی جذاب‌ و بامزه‌تر می شود که بقیه تصور می‌کنند ذاتاً خنگ نیست و اینکه مدام خرابکاری می‌کند پوشش جاسوسی اوست و حتماً یک جاسوس خفن و کاردرست است. داستان از زبان بن روایت می‌شود و اعتراف دائمی او به اینکه "نمی‌دونم دقیقا دارم چی کار می‌کنم" لحن بامزه‌اش و گفتن چیزهایی که در ذهنش می‌گذرد باعث می‌شود همه چیز خیلی خنده‌دارتر شود. تا اینجا با یک کتاب خیلی خوب رو‌به روییم.

در ادامه که بن وارد ماجرای اصلی قصه می‌شود و می‌خواهد کسی را که از او به عنوان طعمه استفاده کرده، پیدا کند روند داستان کمی دچار ایراد می‌شود. نویسنده از سرنخ‌ها و جزییات‌شان به سرعت عبور می‌کند و باعث می‌شود به عنوان خواننده کمی گیج شوم و روند حل معمای قصه را گم کنم. تا اندازه‌ای که در قسمت‌هایی از داستان نه به خاطر حل معما، بلکه به خاطر دوست‌داشتنی بودن شخصیتِ بن، قصه را ادامه می‌دهم.

در کنار همه‌ی این‌ها، مدرسه جاسوسی، مدرسه جاسوسی سازمان "سیا"ست و در طول قصه تلاش می‌کنم خیلی به این قسمت ماجرا فکر نکنم که حس انزجارم از "سیا" باعث نشود که کتاب را کلا کنار بگذارم. هر چه هست کتاب در نهایت موفق می‌شود که یک سازمان جاسوسی خوفناک در واقعیت را، تبدیل به یک جای بامزه و جذاب در ذهن مخاطب کند.

از خیلی‌ها شنیده‌ام که داستان در جلدهای بعدی قوت می‌گیرد. احتمالاً هم همین‌طور باشد، جلدهای بعدی را هم خواهم خواند.
      
63

8

(0/1000)

نظرات

جلد یک از باقی جلد ها ضعیف تره و قبول دارم شاید نویسنده اون طور که باید خواننده رو در نگاه اول جذب نکرده باشه، ولی واقعا جلد های بعدی بی نظیره! 
1

1

خوشحالم😁 

1