یادداشت سارا سجادی

        روایت صادقانه و ساده نشون دادن و تصویر کردن فاجعه‌ها من رو یاد "شاگرد قصاب" انداخت. مخصوصا طنز‌های بی‌جا و ظریفش، اشاره‌هایش به خدا و آخرت، اینکه هرچه کنی سرت می‌آید و علاقه و احترامش به کشیش‌ها و اعتراف کردن‌ها خیلی جالب بود.

پاسکوآل برای هر رفتاری که با آموزه‌های دینی و میلش برای محبوب بودن در تناقض بودخودش را سرزنش می‌کرد و ریشه‌یابی می‌کرد و می‌گفت توقعی بیشتر از این نمیشه ازم داشت و سرنوشت این راه رو برای من برگزیده. علی‌رغم همه‌ی خطاها و بدشانسی‌ها، سعی داشت از گذشته فرار کند و آدم خوبی باشد و از نو زندگی کند. خشم و نفرتی که در وجودش طی سال‌ها ریشه دوانده بود و اختیارش رو در دست می‌گرفت، بزرگتر از اون می‌دونست که توانی برای مقابله باهاش داشته باشه و این نیروی قوی مانع رفتارهای شایسته و دلخواهش می‌شد. همین باعث همذات پنداری با او و کمرنگ کردن قبح کارهایش می‌شد. تا آخرین لحظه‌های زندگیش، با وجود درماندگی و پذیرش گناهانش، باز هم دوست داشت همانی باشد که آرزویش را داشت و خودش را برای خواننده توجیه می‌کرد.

از خوندنش خیلی لذت بردم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.