یادداشت مهدی رضائی
اسلیم به جورج گفت : برای خوب بودن نیازی نیست باهوش باشی ... همه جای داستان میشه تضاد رو دید ... لنی ، پسرِ خوبِ داستان ما چثه بزرگ و زور زیادی داره اما خیلی کندذهنه و مثل یه بچه میمونه؛ در کنارش جورج چثه کوچک تر و زور کمتری داره اما باهوشه ! جالب تر اینه که این دو شخصیت در دورانی که همه آدم ها تنهان ، کنار هم هستن و رویای مشترک دارن لنی حس خوب داشتن رو در یک چیز خلاصه میکنه ، خرگوش ها! و جورج هم در تقلای اینه که مزرعه ای بخره و دیگه مثل کارگرها عذاب نکشه اما سرنوشت مثل همیشه بازی رو تغییر میده و پایان داستان رو تلخ رقم میزنه .
16
(0/1000)
سجاد
1401/09/13
0