بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مهدی رضائی

@Mahdi_mr

65 دنبال شده

53 دنبال کننده

                      آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
«فاضل نظری»
                    
_mahdi_mr

یادداشت‌ها

نمایش همه
                «اگر در زندگی موفق نبودید، حداقل مرگ موفقی داشته باشید.»
ژان تولی کتابش رو با ایده ی خاصی در سبک کمدی سیاه شروع میکنه ، مغازه خودکشی! مغازه ای که در عصر افسردگی بشریت به آدم ها کمک می‌کنه راحت تر بمیرن!
این سبک و سیاق برای من تازگی داشت ، اما به نظرم نویسنده حق مطلب رو ادا نکرد .. شخصیت پردازی و توصیف حالاتِ شخصیت ها بسیار ضعیف بود.. گرچه پایان تامل برانگیز و عمیقی داشت.
اما ضعف در داستان سرایی نباید چشم مارو به پیام های داستان ببنده ، شاید بتونیم همچین برداشتی از کتاب داشته باشیم که در بدترین و افسرده ترین جامعه ، وجود حتی یک انسان شاد (یا انسانی که تظاهر به شادی میکنه) چقدر بر زندگی بقیه تاثیر گذاره ؛ و یا این پیام رو دریافت کنیم که در یک شرایط ثابت نگاه ما باعث میشه چه حس و حالی به زندگی داشته باشیم ، در همون جامعه و محیط افرادی بودن که ترجیح میدادن نیمه خالی لیوان رو ببینن و الن هم وجود داشت که نیمه پر لیوان رو ببینه..
بسته به نگرش هر فرد پیام های مختلفی از این کتاب میشه گرفت.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            مرحوم سیدمحمد سلطان الواعظین شیرازی از دانشمندان مشهور شیعه می‌باشد. در سال ۱۳۴۵ قمری از طریق هندوستان به قصد زیارت امام هشتم (ع) عازم ایران می‌شوند. که در راه، در شهر پیشاور هند (پاکستان اکنون) به پیشنهاد رجال مهم این شهر در جلسات مناظره‌ای شرکت می‌کنند که ده شب به طول می‌انجامد و در پایان ۶ نفر از رجال اهل سنت مذهب شیعه را انتخاب می‌کنند.
مناظراتی که انجام می‌گیرد به این صورت است که چندین نفر از علمای اهل سنت سوالاتشان را پیرامون مذهب شیعه از جناب واعظ می‌پرسند، که البته بیشتر این سوالات مربوط به دوران صدر اسلام است.
ازسوالاتی که از ایشان می‌پرسند می‌توان به این سوالات اشاره کرد:
	- چرا شیعه نمازها را جمع می‌خواند؟
	- آیا حاجت خواهی از غیر خدا شرک است؟
	- آیا زیارت اولیای الهی شرک است؟
	- آیا خلافت ابوبکر اجماعی بوده‌است؟
	- وصی پیامبر کیست؟
	- دلیل شیعه بر حلیت متعه چیست؟
جناب واعظ در خلال سوالات اهل سنت به بیان احادیث معتبری مانند حدیث ثقلین، منزلت، یوم‌الدار، غدیر و آیاتی مانند ولایت هم می‌پردازند. ایشان در جریان مناظرات تماما از آیات قرآن و احادیثی که از افراد موثق در کتب اهل سنت آورده شده‌است برای بیان استدلال‌هایش استفاده می‌کنند تا مردم و بزرگان اهل سنت راحت‌تر سخنان ایشان را بپزیرد.
آقای سلطان الواعظین در حین گفتگو اغراض‌های شخصی را کنار گذاشتند و هیچ هتاکی به کسی نمی‌کنند اما آقایان علمای سنی چندین مرتبه به ایشان صفت‌هایی از قبیل متعصب، لجباز و... نسبت می‌دهند که البته این مورد بیشتر در شبهای ابتدایی مناظرات صورت می‌گیرد و با گذر زمان پی می‌برند که جناب واعظ اهل تندروی نیستند و از اخبار جعلی به هیچ عنوان استفاده نمی‌کنند، همین باعث می‌شود که از استحکام مبانی مذهب نورانی تشییع بیش از پیش آگاه شوند و خودشان آگاهانه این مذهب بر حق را انتخاب کنند.
          
            #چمدان_های_باز تلاش کرده به موضوع هجرت یک انسان به کشوری دیگر در جهتِ تحصیل و اشتغال و اساساً ساختن یک زندگیِ مستقل فارغ از کلیشه‌های داخل کشورش بپردازد و تصویری که ترسیم می‌کند می‌تواند معادلات ذهنی آدم‌هایی که نگاه موافق و مخالف به این موضوع دارند را به‌هم بریزد.

من نگران بودم نوشته‌های این کتاب برای مَنی که هیچ پیش‌زمینه‌ای در مورد زندگی بیرون از کشور و کیفیتِ نگاهِ یک خارجی به یک ایرانی را نداشته‌ام غیرقابل لمس باشد ولی روایت ساده و روانِ نویسنده باعث شد تا این نگرانی کم‌‌رنگ شود.
البته ممکن است برداشتِ من از این کتاب با توجه به آن پیش‌زمینه متفاوت‌تر از اهداف نویسنده باشد.

دو نکته در کتاب به‌شدت برای من پررنگ بود
اول نگاهِ ریزبین و جزئی‌نگرِ نویسنده که هر چیزی را از جزئیاتِ دنیای اطرافش به خُردترین حالتِ ممکن شرح می‌داد که البته گاهی تصویر‌سازی‌اش برایم سخت می‌شد و تشبیه‌های هوشمندانه‌ای که درکِ عواطف و احساساتی که در آن لحظه تجربه می‌شد را آسان‌تر می‌کرد.

دوم این‌که نویسنده در جای‌جای کتاب به راحتی از فعل (نمی‌دانم، بلد نیستم، یا دانسته‌هایم کفاف نمی‌دهد) استفاده کرده و به نظرم اینکه آدمی به راحتی از ندانستن حرف بزند عین شجاعت و آگاهی‌ است که من یقین دارم (آن‌کس که ندانَد و بداند که ندانَد) یک هیچ از بقیه جلوتر است.

 آن‌جا که نویسنده در مقام دفاع از فرهنگ و تمدن و سبکِ زندگی ایرانی حاضر می‌شود و سعی می‌کند با نگاهی قاطع و البته دوستانه واقعیاتی از کشورش را که به هزار دلیل ممکن است از چشم مخاطبِ غیر‌ایرانی‌اش دور مانده باشد شرح دهد احساسی که به منِ مخاطب می‌رساند احساسی توام با غرور و تحسین است.

ولی آن‌جا که مخاطبِ خارجی اگر نگوییم از روی غرض‌ورزی صرفاً به‌خاطر بی‌اطلاعی و عدم‌ِشناختش از ایران و ایرانی نقد و نظراتی مطرح می‌کند که اشتباه بودنش برای هر ایرانیِ واقع‌بین مثل روز روشن است، از سکوت و خون‌سردی نویسنده کم حرص نخوردم، البته سکوت ذاتاً کنشِ ارزشمندی‌ است البته به شرطی که در جای درستش به کار گرفته شود. به‌هرحال ترجیحِ نویسنده سکوت بوده شاید به این دلیل که اساساً ماهیت حضورش در آن‌جا این نبوده که کسی را در مورد موضوعی قانع کند و شاید مطمئن بوده جوابش هیچ تاثیری در نگاهِ طرف مقابل ندارد.
مثلا فصلِ (پدر یا صاحب) برای من از بهترین و البته لج‌درآورترین فصل‌های کتاب بود که بعد از خواندن و کمی فکر با چاشنیِ حرص خوردن چند دقیقه فقط داشتم به‌جای نویسنده جواب‌هایی را که می‌توانستم برای پروفسورِ آمریکایی ردیف کنم حاضر می‌کردم که یک چیزهایی در این دنیا خارج از منطق و درک امثال اوست و اگر پیگیر منطقش شود با آن بار علم و دانشش حتما گیرپاژ می‌کند یا آمپر می‌چسباند.

و باید اعتراف کنم که جاهایی از کتاب را انگار که بیینده یک مسابقه کُشتیِ ایران و آمریکا باشم، هی دلم می‌خواست هم‌وطنِ ایرانی‌ام بزند طرفِ آمریکایی را فیتیله‌پیچ کند.

ولی آن‌چیزی که روشن و مهم است نگاه واقع‌بینانه‌‌ی نویسنده در تقابل با آدم‌هایی از کشورها و ادیان و فرهنگ‌های مختلف و نوعِ برخورد با نقدها و مقایسه‌ها و موضع‌گیری‌هایی بود که صرفاً به‌خاطر ایرانی بودن می‌توانست مطرح باشد که حکایت از این دارد که عشق‌ورزی به میهن و خاک و داشتنِ عِرق ملی منافاتی با این‌ ندارد که کسی در مقام انتقاد از سیستم، ساختار، قوانین یا هر چیز اشتباهی برآید که می‌تواند مسیرِ پیش‌رفتِ کشور و مردمش را بگیرد و البته هم‌چنان بر باورهای قلبی‌اش استوار بماند.
و به نظرم بهترین و کامل‌ترین نگاه نگاهی‌ست که نقطه قوت و ضعف را به موازات هم ببیند و بشناسد و ساختار فکری و منطقی‌اش را بر اساس آن انتخاب کند.



پی نوشت:  کتاب‌هایی که آدمی را به نوشتن وادار کنند برای من قابل احترامند. از کمتر کتاب‌هایی بود که قبل از تمام شدنش تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.