یادداشت بهار ناصری

دیوانه بازی
        کتاب کوتاهی بود.خوندنش زیاد طول نکشید ولی می دونم تا ابد بامن می مونه.
ادم ها زیاد خودشون رو به شخصیتی در کتاب ها وفیلم ها تشبیه می کنن.می گن این خود "منم"واین برقراری ارتباط فرد را باشخصیت نشون میده.من تاکتاب را شروع کردم این ارتباط رو حس کردم جوری که تابحال حس نکرده بودم.درسته تفاوتهایی داشتیم وحتی جاهایی مخالفش بودم اما درسایر موضوعات بقدری احساس شباهت با شخصیت اصلی داستان داشتم که مبهوت شدم.
از بی ثباتی لذت نمی برم.نه،ازهرلحظه به جای دیگر رفتن خوشم نمیاد.ولی دوست دارم همه جا رو ببینم.به آزادی اعتقاد دارم دوست ندارم هرلحظه مجبور به فرار باشم.ولی دوست ندارم مجبور به موندن باشم.

این نفرت از اجباره که من و دختر عاشق گرگ داستان باهم مشترک داشتیم.وعشق به آزادی و رهایی،گریزپایی،تنفر از محدود شدن.
فلسفه و دید بوبن به زندگی خیلی ظریف و زیباست وهمون دیدی هست که من تلاش می کنم در خودم پرورش دهم.نمی خوام از روی دید بوبن مشق بنویسم من دید خودم رو دارم ولی دید بوبن رو میشه جلوی روت بزاری وسیر نگاهش کنی و ازش وام بگیری.نتیجه کار چیز دلچسبی میشه.
مثل نگاه کردن به افکارخودم بود از دریچه ی نگاهی باتجربه تر، کهنسال تر.
دوستش داشتم.

      
31

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.