دیوانه بازی

دیوانه بازی

دیوانه بازی

کریستیان بوبن و 2 نفر دیگر
3.7
37 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

73

خواهم خواند

25

شابک
9789643621469
تعداد صفحات
124
تاریخ انتشار
1399/7/13

توضیحات

        
...شما دخترها جوان هستید. دوست داشتنی، به زودی از جنگل درس خواندن ها بیرون می روید و به محوطه ی باز زندگی می رسید. در آن می رقصید، گریه می کنید. در آن همه چیز را می یابید و از دست می دهید، گاهی همزمان.
در این زندگی از همه چیز می توان چشم پوشید. چشم پوشیدن فریبنده ترین طریقه ی از دست دادن است. همه چیز مگر یک چیز، آن چه می خواهم به شما بگویم گفته ی مادربزرگم است، چند ساعتی پیش از مرگش این را به من گفت-زنی بود روستایی، تنها زن کمونیست دهکده اش، در تمام عمر بدبختی به سرش باریده بود: بچه ای معلول، یکی دیگر که در اردوگاه کار اجباری مرد، بیماری ها و فلاکت انگار از آسمان می بارید. یک روز- آن موقع دوازده یا سیزده سال داشتم- از او پرسیدم: ماما بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم تر است؟ جوابش را فراموش نکرده ام: فقط یک چیز در زندگی به حساب می آید، کوچولو، و آن نشاط است، هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دیوانه بازی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به دیوانه بازی

پست‌های مرتبط به دیوانه بازی

یادداشت‌ها

          بوبن در دیوانه بازی رسما شما رو دیوانه می‌کند زاویه دیدی به شما ارائه می‌دهد که با عقل و منطق امروزی تطابق ندارد توصیفات دنیا از آن زاویه دید در این کتاب فوق العاده است شاید انتقاداتی به خود داستان و پیرنگش داشته باشم اما توصیفات این کتاب باعث میشه این کتاب برای من متمایز بشه براتون چند تا تکه از این کتاب رو میارم :
-رستگاری یعنی زنده ماندن حتی اگر مرده باشیم ...

-به گمان من، هنر بزرگ، هنر فاصله‌هاست، آدم‌ها زیاد نزدیک باشند می‌سوزند و زیاد دور یخ می‌زنند، باید نقطه درست را پیدا کرد و در آن ماند.
و آن را جز با ریاضت کشیدن نمی‌توان یافت، مثل همه چیزهای دیگری که آدم واقعا می‌آموزد، برای دانستن باید بهایش را پرداخت....درد را دوست ندارم، هرگز هم آن را دوست نخواهم داشت، ولی باید اذعان کنم که آموزگار خوبی است، رستگاری نگه داشتن هوشمندی است و نشاط و ملایمت
رستگاری یعنی زنده ماندن حتی اگر مرده باشیم ...

-می‌دانی کوچولو، شیرینی‌پزی و عشق، به هم شباهت دارند: 
مسئله‌ی مهم، تازگی آن‌هاست و موادی که در آن‌ها می‌ریزی. حتی تلخ‌ترین مواد خوشمزه می‌شوند. 

-ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتاده‌ایم. 
فکر می‌کنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد. 
زیاد نزدیک به هم، می‌سوزیم. زیاد دور از هم، یخ می‌زنیم.

-خوشبختی یک نت موسیقی مجزا و منفک نیست، شادی دو نت موسیقی است که هریک به‌ سویِ دیگری پر می‌کشند. بدبختی زمانی است که صدای ناهنجاری به‌ گوش می‌رسد چون نت شما با نت طرف مقابل، هماهنگ نیست.
بدترین نوع جدایی بین آدم‌ها، همین است، چیزِ دیگری نیست، تفاوت ضرباهنگ آن‌ها
        

2

          کتاب کوتاهی بود.خوندنش زیاد طول نکشید ولی می دونم تا ابد بامن می مونه.
ادم ها زیاد خودشون رو به شخصیتی در کتاب ها وفیلم ها تشبیه می کنن.می گن این خود "منم"واین برقراری ارتباط فرد را باشخصیت نشون میده.من تاکتاب را شروع کردم این ارتباط رو حس کردم جوری که تابحال حس نکرده بودم.درسته تفاوتهایی داشتیم وحتی جاهایی مخالفش بودم اما درسایر موضوعات بقدری احساس شباهت با شخصیت اصلی داستان داشتم که مبهوت شدم.
از بی ثباتی لذت نمی برم.نه،ازهرلحظه به جای دیگر رفتن خوشم نمیاد.ولی دوست دارم همه جا رو ببینم.به آزادی اعتقاد دارم دوست ندارم هرلحظه مجبور به فرار باشم.ولی دوست ندارم مجبور به موندن باشم.

این نفرت از اجباره که من و دختر عاشق گرگ داستان باهم مشترک داشتیم.وعشق به آزادی و رهایی،گریزپایی،تنفر از محدود شدن.
فلسفه و دید بوبن به زندگی خیلی ظریف و زیباست وهمون دیدی هست که من تلاش می کنم در خودم پرورش دهم.نمی خوام از روی دید بوبن مشق بنویسم من دید خودم رو دارم ولی دید بوبن رو میشه جلوی روت بزاری وسیر نگاهش کنی و ازش وام بگیری.نتیجه کار چیز دلچسبی میشه.
مثل نگاه کردن به افکارخودم بود از دریچه ی نگاهی باتجربه تر، کهنسال تر.
دوستش داشتم.

        

5

          سلام و نور 

جمله هایی از کتاب:
_فقط در عشق است که ادم طرفش را خوب میشناسد .
ذرات عشق سرگردان همه جا با ذرات هوایی که تنفس میکنیم آمیخته است. گاه فشرده میشوند و همچون باران به سرمان میریزند. گاهی هم نه، این موضوع همان قدر کم به تصمیم ما بستگی دارد که فرو ریختن باران بهاری ، همه ی کاری که آدم میتواند بکند این است که تا حد ممکن جایی پناه نگیرد و شاید در ازدواج همین جنبه اش است که میلنگد، جنبه ی چتر بودنش.

_به گمانم هنر بزرگ هنر فاصله هاست. آدم زیادی نزدیک باشد می سوزد، زیادی دور، یخ میزند. باید نقطه ی درست را پیدا کرد و در آن ماند و آن را جز با ریاضت کشیدن نمیتوان یافت. مثل همه ی چیزهای دیگری که آدم واقعا میآموزد. برای دانستن باید بهایش را پرداخت.

_ انها که دوستمان دارند خیلی بیشتر از کسانی که از ما متنفرند  ترسناکند مقاومت کردن در برابرشان هم خیلی دشوار تر است و از دوستان کسی را بهتر سراغ ندارم که شما را به کاری وا دارد که عکس کاریست که دوست داشته اید انجام دهید.

داستان دختری ذاتا کولی عاشق مطالعه، موسیقی، درختان و آزادی بی قید و شرط (اینشو دوست نداشتم چون خط قرمزی برای خودش نداشت)  با روحی نا آرام و سرگردان که به دنبال مأمنی در عشق از  نوعِ عشقی که در بچگی با نگاه کردن به چشمان یک گرگ  سیرک و  خوابیدن در آغوشش و حس امنیتی که بهش داده ، تجربه کرده است .
دختر قصه امون یک عادتی داشت به نام عادت مردن،  دو روز تنها غالبا  میرفت تو یک اتاق در هتلی نزدیکیای یک جنگل و میخوابید و از اتاقش بیرون نمیومد و و قتی بیدار میشد و بیرون میومد سر حال و جوان و شاداب بود به تعریف خودش .
 خیلی خوبه🥲 به نظرم یکی از ملزومات زندگی شلوغ و پر جنب و جوش شهریه😁 اللهم الرزقنا از این بی قیدیا و بی خیالیا 🤲🤲
        

5