یادداشت میم‌ مهرابی

                من فکر می‌کنم "ادبار و آینه" مجموعه‌‌ای از سیر تکاملی شخصیت‌ جوان‌هایی که تازه زمستانِ‌ نوجوانی رو پشت‌سر گذاشتند و وارد فصل‌جدیدی بنام جوانی شده‌اند.
با همون ناپختگی، مفهومی از عشق و خواستن رو تجربه می‌کنند که توأم با هیجانات درونی هست(قصه ادبار).
و با نگاه کنجکاوانه و حس‌پختگی که احساس می‌کنند، از چیزهایی می‌خوان سردربیارند که نمی‌دونستند(قصه مرد).
توی همچین مواقعی که خودشون رو تصمیم گیرنده می‌دونند و برای درست و غلط بودن، به حرف خانواده گوش نمیدند(قصه بند).
البته اگر متوجه شدند که خانواده چیزی جز کم‌درک و اهمیتی براشون نداشته، دل‌ می‌کنند. حتی اگر به هرقیمتی تموم بشه.
...
دولت آبادیِ "ته‌شب" ، بلندبلند‌تر از همه‌ سه‌قصه‌ قبل فریاد می‌زد و فکر می‌کرد. اما کسی جز خودش نمی‌تونست مرز بین محتوا‌زده بودن و نبودن رو نگه‌داره. 
 باید گفت که خوندن هر چهارقصه لذتی بی‌حدی رو می‌تونه برای مخاطب داشته باشه.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.