بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت پیمان قیصری

                همون طور که از اسم کتاب مشخصه داستان با «رفتن» شروع میشه. سلوچ پدر خانواده‌ای روستایی در دل کویر یک روز بدون دلیل مشخصی (حداقل برای ما) بار و بندیل می‌بنده و به جای نامعلومی میره. مرگان (مادر خانواده، زن سلوچ) از همون ابتدا می‌دونه این رفتن با همه‌ی رفتن‌ها متفاوته، این رفتن بدون بازگشته. با رفتن سلوچ، مرگان موند با دو پسرش عباس و ابراو و دختر دوازده سیزده ساله‌ش هاجر و سختی پر کردن شکم، دلتنگی، خرد شدن زیر زخم زبان و نگاه‌های مردم روستا، روستایی که فقر اخلاق و انسانیت رو درش کمرنگ کرده. لحظه لحظه‌ی کتاب پر از سختی و غم و غم و غمه. هرچند بیشترین سختی و درد سهم مرگان شده در این کتاب، بیشترین دلسوزی من برای هاجره، هاجر کوچک بیچاره...ه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.