یادداشت ز.مسعودی

ز.مسعودی

1402/11/03

                وقتی بهخوان به من گفت کتابهایی را که خوانده‌ای جستجو کن، اولین کتابی که در ذهنم خودنمایی کرد «بینوایان» بود. نه اینکه قبل یا بعدش کتابی نخوانده باشم یا کتاب‌ها کتاب درخوری نباشند؛ اما یک چیزی هست توی این کتاب که توی باقی کتاب‌ها انگار راحت پیدا نمی‌شود؛ که بعد از چند سال اگر از تو بپرسند یکی از بهترین کتاب‌هایی که خوانده‌ای نام ببر، با یک جور ذوق و جو زدگی و غرور خاصی می‌گویی «بینوایان». 
بینوایان حکایت مردیست که در چنگال قانون اسیر شده؛ قانونی که برای بهتر شدن است؛ البته نه بهتر شدن همه؛ بهتر شدن اوضاع ثروتمندان؛ و له شدن بعضی دیگر زیر چرخ دنده‌های نظام سرمایه داری. 
ویکتور هوگو بی شک یک «رومانتیک» است؛ یعنی دستاوردهای غیر اخلاقی مدرنیته را بر نمی‌تابد؛ یعنی در مدرنیته به دنبال یک هوای تازه نیست؛ ویکتور این هوای تازه را در گذشته‌های با صفای خود جستجو می‌کند. و داستان تغییر مرد بینوایِ بینوایان را از مواجهه او با کشیشی خوش سیرت شروع می‌کند. 

کتاب یک بخش‌هایی دارد که احتمالا مخاطب غیر فرانسوی، که احیانا چیزی از تاریخ و ادبیات فرانسه نمی‌داند را کلافه می‌کند؛ و خب اگر مثل من آنقدر‌ها هم صبور نباشید، ناچار این بخش‌ها را با سرعت نور رد می‌کنید و درگیرش نمی‌شوید. 

بینوایان زیاد به توصیف می‌پردازد؛ خیلی زیاد. آنقدر که شاید در حوصلهٔ مخاطب بی‌حوصلهٔ عصر حاضر نگنجد؛ اما بخشی از آن چیزی که کتاب را ماندگار می‌کند شاید همین باشد: تو با تک تک این تصاویر زندگی کرده‌ای. تو حتی آن فرو رفتگی توی دیوار که ژان‌وال‌ژان به کمکش توانست از چشم نیروهای پلیس مخفی شود را حس کرده‌ای. 
شاید هیچکس مثل سید علی خامنه‌ای این کتاب را آنطور که باید و شاید معرفی نکرده باشد: «... این بینوایان کتاب جامعه‌شناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.» 

 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.