یادداشت زینب

زینب

1403/6/16

سم برای صبحانه
        «امروز صبحانه سم خوردی»
نویسنده این نوشته رو پشتِ در خونه‌اش پیدا می‌کنه، متعجب می‌شه و می‌ترسه ولی واکنشش به این موضوع واکنشِ جالبیه:
راه می‌افته به دنبال علتِ این اتفاق می‌گرده، به عبارتی می‌ره تا جوابی براش پیدا کنه.

تو این جست‌و‌جو، به سوال‌های دیگه‌ای هم می‌رسه، سوال‌هایِ فلسفی‌ای که به قولِ خود نویسنده با فکر کردن به این سوال‌هاست که ذهنمون به سفر می‌ره و تجربه کسب می‌کنه.

بهمون توضیح می‌ده که سوال‌های فلسفی برای این نیستند که به جواب برسیم ، هدفشون اینه که ما رو به فکر فرو ببرن.

نویسنده با این روایتِ عجیب و غریب ولی ساده قراره مفاهیمِ عمیقی رو به ما نشون بده مثلا این‌که این حسِ سردرگمی و ندونستن تو زندگی بینِ همه‌ی ما مشترکه.

تو یه بخشی از کتاب می‌خونیم:
«هیچ‌کس هیچ‌چیز نمی‌داند.روحمان هم خبر ندارد که چه اتفاقی دارد می‌افتد.همه سردرگمیم.شاید کسی به ما یا بقیه بگوید که چیزهایی می‌فهمد، ولی نمی‌فهمد.فقط حدس می‌زند یا از خودش در می‌آورد.»

به نظرم کتابِ خیلی خوبیه و ارزش مطالعه داره.
من فصل ۹ و ۱۱ رو خیلی دوست داشتم. تا الان که دارم این یادداشت رو می‌گذارم، دو بار کتاب رو خوندم.شاید بعدا بازم بهش برگردم.
      
698

46

(0/1000)

نظرات

چقدر خوب  نوشتید، مشتاق خوندنش شدم
2

1

زینب

1403/6/17

خیلی ممنونم، امیدوارم شما هم بخونید و لذت ببرید❤️📚 

1