یادداشت پیمان قیصری

                صبر کنید اول یه لیوان آب بخورم :))) ه
خب اگر با یک ماجرای صرفاً ترسناک و حاصل تفکرات یک نویسنده روبرو بودیم احتمالا این اثر یک داستان ضعیف بود ولی اهمیت کتاب از اونجا نشأت میگیره که این داستان حقیقی است و در واقعیت اتفاق افتاده. داستان خیلی آرام و با توصیف بیدار شدن پسر یک خانواده‌ی نسبتاً ثروتمند در نزدیکی ظهر آغاز میشه. پسری ۳۰ ساله که با انتخاب اهالی به منسبی در شهرداری رسیده و افکاری برای راحتی زندگی مردم داره ضمن اینکه سه روز دیگه عازم جبهه هست برای جنگ با اینکه معافیت داره به خاطر پای لنگش. در همون ده پانزده صفحه‌ی ابتدای داستان میفهمیم که این پسر بسیار آدم شریف و هم نوع دوست و مهربانی هست. در خلال گفتگو با پدر و مادر و در مسیر رسیدن به دهکده‌ای که جشنی در اون برپاست و گفتگوهای با اهالی در راه و همچنین در ابتدای ورود به دهکده حسن شهرت این شخص مشخص شده اما بعد طی یک سوءتفاهم ورق برمیگرده و این آدم متهم به دشمن بودن میشه و در ادامه به شرح بلایی که سرش میاد پرداخته شده. تمام ماجرا از ظهر با بیدار شدن پسر شروع و در انتهای روز تموم شده. خیلی بیشتر از قصه و ماجرا فکر میکنم جنبه های روانشناسی داستان مهم باشه. اون همرنگ جماعت شدن، اون اعتماد بی فکر به حرف مردم، قضاوت اشتباه، ندادن فرصت دفاع، خشم و نفرت سرشار، جهل و نادانی خود خواسته و در نهایت اوج روحیه‌ی حیوانی که آدم ها میتونن داشته باشن...ه
        
(0/1000)

نظرات

هانیه

1402/10/18

خیلی برام عجیب بود که ۶۰۰ نفر تو اون دهکده بودند و فقط چند نفر انگشت شمار از الن حمایت میکردند🥴