یادداشت حسین تاجمیر ریاحی

                «باباگوریو» یک نقادی اجتماعی موشکافانه درباره طبقه اعیان و سرمایه داران فرانسه است. داستان بیشتر از همه حول اوژن راستنیاک می‌گردد، جوان شهرستانی که برای تحصیل حقوق به پاریس آمده و در پانسیونی محقر روزگار می‌گذارند.  اوژن که از عظمت و شکوه زندگی مرفهین پاریس به شگفت آمده به خود قول می‌دهد برای فتح قله‌های افتخار به هر ترتیب ممکن وارد محافل اعیانی شود. در این بین دو شخصیت دیگر داستان به آرامی ماهیت واقعی روابط در این طبقات اجتماعی را بر او آشکار می‌کنند. 

از یک سو ووترن مرد مرموز و هم پانسیونی اوژن معامله‌ا‌ی فاوستی را به او پیشنهاد می‌دهد، یعنی کنار گذاشتن تمام چهارچوب‌های اخلاقی‌اش (به تعبیری فروختن روحش) در قبال بدست آوردن ثروتی هنگفت. ووترن در نظر من نمادی از اخلاق سرمایه داری است، اخلاقی که تنها اصل راهنمایش کسب قدرت و ثروت بیشتر به هر طریق ممکن است. در ادامه داستان وقتی هویت واقعی ووترن فاش می‌شود بالزاک به زبانی نمادین به مخاطب القا می‌کند اخلاق سرمایه داری دزد مکاری است در پس نقاب انسانی متشخص، بربریتی آذین بسته شده که تنها تربیت مسیحی شهرستانی (اوژن) قدرت تاب آوردن در برابر آن را دارد. (به نظر بالزاک تحت ت تاثیر روسو است در اینجا)

اما همزمان و از سویی دیگر اوژن به راز داستان زندگی هم پانسیونی دیگرش یعنی پیرمردی شکسته به اسم باباگوریو پی می‌برد. باباگوریو مردی عامی و ساده دل است که تمام دست رنج زندگی‌اش را برای دو دخترش (دلفین و آناستازیا)  خرج کرده تا آن‌ها در کسوت اعیان در آیند. عشق باباگوریو به دخترانش دیوانه وار است، بالزاک حقیقتاً باباگوریو را از شدت علاقه به فرزندان، به نمادی برای پدر بودن در ادبیات جهان تبدیل می‌کند. با این وجود زیستن دختران او در فضای مسموم طبقه اعیان باعث می‌شود آن‌ها بی‌رحمانه تا آخرین ذرات وجود پدرشان را برای ادامه حیات در لجنزار طبقه مرفه بمکند و حتی سپاسگزار او نباشند. بهترین توصیف بالزاک از اضمحلال روابط انسانی در یک جامعه سرمایه سالار جایست که دختران باباگوریو شرکت در یک مجلس رقص اعیانی را به حضور بر سر بالین پدر در حال مرگشان ترجیح می‌دهند. 

بالزاک اما به اصلاح اجتماعی امیدوار است، اصلاحی که باید توسط نیروی جوان مسیحی که از واقعیت گنداب بورژاوزی آگاه است رخ بدهد. به همین دلیل راستنیاک بعد از مراسم دفن غم انگیز  باباگوریو که بدون حضور دخترانش صورت می‌گیرد  به چراغ‌های منطقه اعیان نشین پاریس می‌نگرد و می‌گوید: "اینک من و تو!" 


        
(0/1000)

نظرات

عالی بود.
ممنون.