یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

یک استکان چای تلخ
        گاهی اوقات برای شروع یک یادداشت چند مقدمه توی ذهن ردیف می¬شود و انتخاب سخت. مثل همین یادداشت که نمی¬دانم از اولین فیلمنامه¬ای که خواندم شروع کنم یا از عدم تمایلم برای فیلمنامه¬خوانی. یا... 
شاید بهتر باشد در ابتدا از اولین فیلمنامه¬ای که خواندم شروع کنم. آن روزها، پانزده شانزده ساله بودم و اصلاً نمی¬دانم این فیلمنامه از کجا پایش توی خانه¬ئ ما باز شده بود. یک فیلمنامه¬ئ آمریکایی با نویسنده¬ئ ایرانی. یک داستان پلیسی پر کشش. ماجرا درباره¬ئ یک سرخپوست بود که تعدادی از دانشمندان را به قتل رسانده بود. یادم بود که اسم سرخپوست «ایستاده تنها» بود. و یادم مانده بود که نویسنده¬ئ کتاب ایرانی بود. این روزها به شک افتادم که شاید اسم مترجم را با نویسنده اشتباه گرفتم. اسم کتاب را هم فراموش کرده بودم. اما حدس زدم که احتمالاً همان «ایستاده تنها» اسم کتاب هم هست. بلافاصله سرچ کردم و فهمیدم که اشتباه نکرده بودم. مؤلف این کتاب یک  نویسنده¬ئ ایرانی به اسم «سیدمحمدرضا جوادی» است. کتاب مدت زیادی در دسترس بود و من هیچ تمایلی به خواندنش نداشتم تا بالأخره احتمالاً به خاطر اینکه کتاب نخوانده-ای نداشتم، این کتاب را دست گرفتم و عجیب جذبش شدم. اما بعدها هم همچنان علاقه¬ای به فیلمنامه نداشتم. و برای این عدم علاقه هم هیچ دلیل خاصی ندارم. گرچه تقریباً هروقت که پای یکی از آنها نشستم از خواندنش لذت بردم. احتمالاً یکی از دلایل بی¬علاقگی حجم انبوه رمان¬های نخوانده است یا شاید... یا شاید نمی¬خواستم استرس نخواندن و توی نوبت ماندن این کتاب¬ها هم به بقیه¬ئ استرس¬هایم اضافه شود. مخصوصاً که تعداد فیلم¬نامه¬های خوب، کم نیست. چه نمونه¬های ایرانی و چه نمونه¬های خارجی. فیلمنامه¬های زیادی بعد از ساخت تبدیل به کتاب می¬شوند و پوستر فیلم یا تصویری از شخصیت اصلی فیلم روی جلد خودنمایی می-کند. بعضی فیلمنامه¬ها هم هستند که قبل از ساخت منتشر می¬شوند. نمی¬دانم جامعه¬¬ئ هدف این کتاب¬ها دقیقاً چه کسانی هستند؟ عشق فیلم¬ها یا دانشجویانِ حوزه سینما و نمایش. یا... 
« یک استکان چای تلخ» اثر «سیدعلی شجاعی» هم یکی از همان فیلمنامه¬های ساخته نشده است. فیلم¬نامه-ای خوش¬خوان با یک داستان پرکشش. سطرهای اول کتاب با صحنه¬هایی آغاز می¬شود که باید لابلای تیتراژ نمایش داده شود. همین چند خط کافی است که همان حرف همیشگی¬ام را تکرار کنم. «فیلمنامه نویس، حتی نوع نگاه بازیگر را هم خلق می¬کند. اما چرا یک فیلم به نام کارگردان تمام می¬شود؟» و با همین فکر به خواندن کتاب ادامه می¬دهم. داستان از مرگ یک تاجرِ چای شروع می¬شود. چند صفحه که پیش می¬روم احساس می¬کنم کتاب بر اساسِ سوژه¬¬ئ تکراریِ دعوا بر سر ارث و میراث نوشته شده، اما نثر روان کتاب مانع از این می¬شود که کتاب را رها کنم. با همین فرض خواندن کتاب را ادامه می¬دهم و متوجه می¬شوم که اساس داستان دعوا بر سر ارث و میراث نیست. بلکه ماجرایی است که سرنوشتِ اموالِ به جا مانده از پدر را پیچیده می¬کند. نویسنده هم¬زمان دو داستان در دو دوره¬ئ زمانی را روایت می¬کند تا کم¬کم نقاط تاریک ماجرا روشن شود. اما با روشن شدن هر چراغ، یک سؤال و گره¬ئ دیگر ایجاد می¬شود. در واقع نویسنده به رسالت خودش عمل کرده. ایجاد یک گره¬ئ بزرگ و گره¬افکنی¬ها و گره¬گشایی¬های پی¬درپی و سرانجام باز شدن گره¬ئ بزرگِ اول داستان. یک داستان به ظاهر خطی و سرراست که به دفعات مخاطب را با یک چالش جدید مواجه می-کند.
در مواجهه با همین چالش¬ها به مرور شخصیت¬های داستان هم معرفی می¬شوند. شخصیت¬های به ظاهر کلیشه-ای که در روند داستان با دیالوگ¬ها و عکس¬العمل¬ها، از حالت تیپ خارج شده و شناسنامه¬دار می¬شوند.
یکی از نقدهایی که این روزها به صنعت سینما وارد است، خلأ قصه و داستان در فیلم¬نامه¬هاست. «قصه نداشتن» معمولاً اولین جمله¬ای است که در نقد یک فیلم گفته می¬شود. ولی در فیلم¬نامه¬ئ «یک استکان چای تلخ» قصه حرف اول را می¬زند. نه فقط داستانی که قرار است فیلم را روایت کند. تقریباً همه¬ئ شخصیت¬های داستان یک قصه دارند که لابلای دیالوگ¬ها  خطوط سفید فیلم¬نامه نهفته است. 
قصه¬ و داستان این فیلم¬نامه قابلیت این را دارد که تبدیل به یک داستان بلند بشود با همین زاویه¬ئ دید نمایشی و سوم شخص. یک داستان بلند با قابلیت اقتباس. اما از آنجایی که فیلم¬سازان علاقه¬ای به اقتباس از آثار ادبی ندارند، شاید بهتر باشد که داستان¬نویسانی که توانایی خلق داستان¬های تصویری دارند، اقدام به فیلم-نامه¬نویسی بکنند بلکه باعث رونق صنعت سینما بشوند. 

      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.