یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
از شب دلگیر دیگری میترسید و به این فکر میکرد که برای مادرش چقدر طولانی و غمانگیز است که در آن بیغوله بخوابد و منتظر باشد دخترکش بزرگ شود، پیرزنی کوچک شود و سرآخر بمیرد. سیاههای از سیاههای به نام گودال پی «سرتاسر جمهوری را یک مزرعهی اشتراکی کن اما همین جمهوری آخرش به یک نفر خواهد رسید و مایملک شخصیاش خواهد شد!» گودال پی، ویرانشهری به توصیف آندری پلاتونوف، نویسندهی خلاق روس است که اگر آنرا فقط و فقط یک رمان ساده بشناسیم مرتکب اشتباهی شدهایم بسی بزرگ، زیرا از دید من رمانی بود فلسفی سیاسی با توصیفاتی دقیق، ظریف و قابل درک. نخستین کتابی بود که از پلاتونوف میخواندم و شناختن او به واسطهی دریافت هدیهی باارزش این کتاب از دوستی با ارزش برای من است و از همین تریبون استفاده میکنم و از راه دور دستش را میفشارم. داستان این کتاب در دورانی از حکومت استالین به وقوع میپیوندد که خواهان سرعت بخشیدن بی حساب و کتاب و بیوقفه به صنعتیسازی مشاغل و همچنین اشتراکیسازی اراضی کشاورزیست. شخصیتهای این کتاب در فکر ساختن بنایی هستند تا بتوانند تا آخر عمر بطور اشتراکی در کنار یکدیگر زندگی کنند اما هرچه که پیش میروند میبینند که در حال از دست دادن چیزهای دیگری هستند به طوری که در کتاب میخوانیم: «غرق در افکار سیالش از خود پرسید: آدمها ساختمانها را علم میکنند و خود از درون فرو میریزند. دیگر کسی هم میماند که بخواهد زندگی کند؟!» در جای دیگری از کتاب میخوانیم: «چیلکلین از یلسی پرسید: «زن دارد؟» یلسی پاسخ داد: «تک و تنها بود.» «پس چه چیزی او را به زندگی ترغیب میکرد؟» «هیچ، تنها از نیستی میترسید.» براستی امروزه چند نفر از ما فقط و فقط برای ترس از نیستی شب را به سحر میرسانیم و نام این گهدانی را گذاشتهایم زندگی؟ به شخصه خواندن داستان در مورد ویرانشهرها را دوست دارم و تجربهی خواندن هرکدام از آنها به قلم نویسندگان مختلف، هر بار دری تازه مقابل چشمهایم وا میکند. من از خواندن این کتاب که با ترجمهی روانی نیز روبرو بود و مترجم حقیقتا به خوبی از پس ترجمهی کتاب برآمده بود لذت بردم و بیش از این صلاح نمیبینم به داستان کتاب ورود کنم اما به آن دسته از دوستانم که همانند من علاقه به این سبک از رمانها دارند، خواندن آن را قویا پیشنهاد میکنم. نقلقول نامه «حقیقت فراموشی سرش نمیشود.» «تا وقتی زندهای که درد را حس کنی» با عادت میشود هر چیزی را تحمل کرد!» «بهترین کار فکر نکردن است.» «زمانی روی میز لبالب از خوراک بود، حالا فقط جای تابوت است و بس!» کارنامه گودال پی هر چند آنقدر خوب بود که در آینده اگر عمرم اجازه بدهد مجددا به سراغش بیایم و خواندنش را به دوستانم پیشنهاد کنم اما آنقدر خوب نبود که در دستهی کتابهای محبوبم قرار دهم و پنج ستاره برایش منظور کنم و از طرفی سه ستاره را به شدت کم میدانم و نهایتا نمرهی سه و نیم را برایش عادلانه میدانم اما بخاطر عدم امکان ثبت نمرهی نیم، بخاطر اینکه دوستش داشتم و همچنین کتابی بود که هدیه گرفتهام، با ارفاق برایش چهار ستاره منظور میکنم. سیزدهم شهریورماه یکهزار و چهارصد
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.