یادداشت نرجس تسلیمیان
1403/5/1
4.0
399
ایدهی کتاب بسیار بدیع و جذّاب است و نحوهی پرداخت به مساله بسیار عمیق و دقیق. مساله چیست؟ افسردگی افسردگیِ "نورا سید" که گمان میکند درخت پرشاخ و برگ و تنومند زندگیاش، از ریشه گندیده است، پس هر جوانهی نو نیز محکوم است به فنا. نورا در یک حادثهی خودخواسته قصد رفتن از دنیا را دارد ولی در اتفاقی عجیب توان آن را مییابد که به جای حرکتِ معمول در طولِ یک زندگی، بسیار بسیار زندگیهای موازیِ خودش را در امکانهای مختلف ببیند و حتی کم و بیش آنها را زندگی کند و انواع فراز و نشیبها را از سر بگذراند؛ و هرجا که احساس ناامیدی کرد برگردد سرجای اولش، به کتابخانهی نیمه شب. (بین مرگ و زندگی یه کتابخانه هست و توی اون کتابخانه قفسهها و کتابها بینهایتن. هر کتاب فرصت تجربهی یه زندگی تازهست، زندگیای که میتونستی داشته باشی. با خوندن هرکتاب میتونی ببینی اگه انتخابهای متفاوتی میکردی اوضاعت چطور پیش میرفت...) این رفت و برگشتها، این فراز و نشیبها، ترس و دلهرهها، عشق و تعلّقها، یک چیز جدید در نورا رویاند: "امید" امید به اینکه در همان زندگیِ فلاکتبار و ناامیدانهی خودش امکان کاشتن بینهایت دانه و برداشت بینهایت میوه دارد که گویی تازه چشمش به روی آنها باز شده است و خب زندگی شاید همین باشد... به نظر من بعضی از جملهها را بهتر و زیباتر میشد ترجمه یا حتی ویرایش کرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.