یادداشت سید مرتضی میرعزآبادی
#از_آنچه_خوانده_ام. چند روزی است، تمامش کردهام. وقتی تمام شد پشت جلدش نوشتم (بهترین پایان بازی بود که تا به حال خواندهام) اما نمیدانستم چه کپشن در خوری باید برایش بنویسم تا شما را هم به خواندنش دعوت کنم. تا امشب. در درگاه اتاق خواب بودم که نگاهم را قاپید. ملتمسانه جلدش را کج گرفته بود که نمیخواهی توی پیجت باشم؟ خندیدم و گفتم: خیلی کتاب خوبی هستی، شاهکاری، اصلا نمونه نداری اما در موردت چی بنویسم؟ کمی فکر کرد و گفت: بنویس خیلی خواندنی است. خندیدم و گفت: به قول اساتید داستان نویسی نگو، نشان بده. گفت: بنویس نویسندهی باهوشی دارد. گفتم: تکراری است. این را قبلا برای (جزء از کل) گفتهام. لای صفحاتش را کمی خواراند و گفت: آهان! بنویس: -در توصیف جزییات بیهمتاست. صحنهها، لباسها، کارها و... را چنان با جزییات تعریف میکند که کسی نمیتواند به نویسنده ایراد بگیرد که جایی را تو انداختی. -شخصیت پردازیاش عالی است. هیچ لحنی شبیه دیگری نیست. هیچکس مثل بقیه حرف نمیزند. فکر نمیکند. حتی راه رفتنهایشان هم با هم فرق دارد. اصلا نیاز نیست اسمها ذکر شود. خود لحن مشخص میکند که الان تام حرف میزند یا پاپا. مادر است یا رزآشارون. -داستان حرف دارد. حرفی مهم. حرفی برآمده از دردی-شاید- تجربه شده. پایانش هم تحسین برانگیز است. خندیدم و گفتم: بس است. زیادی اغراق نکن. اما هر چه را که گفت، نوشتم. چون زیادی بیراه نمیگفت. بچهی خوبی است نه ببخشید کتاب خوبی است.
5
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.