یادداشت سارا رحیمی

                [شش از صد]

کشتن شخصیت‌ها کار من نیست. از بیست‌سی صفحه‌ی آخر همه‌ی زندگی‌نامه‌ها می‌ترسم. دلم نمی‌خواهد بخوانمشان. چندین زندگی‌نامه توی کتابخانه‌ام هست که آخر هیچ‌کدام را نخوانده‌ام. کتاب نا را هم برای همین تمام نمی‌کردم. نمی‌توانستم ببینم این مرد را، این مردی را که از سر دنیا زیاد بود را، کفن‌پوش کنند. من این کتاب را به‌زور تمام کردم. خواندنش بیشتر از بیست روز طول کشید، فقط به‌خاطر همین.
دیشب این مرد پر کشید. حسین‌وار و اسطوره‌ای، زندگی کوتاهش را تمام کرد و رفت.
مردی که دکتر شریعتی در وصف یکی از کتاب‌هایش گفته بود:  «مرغی دورپرواز که شهری عظیم را دیده و به‌شتاب از آن گذشته» که توصیف درستی برای شخصیت او هم هست.
شهید صدری که نا نشان آدم می‌دهد، همچین آدمی است. دورپرواز، بی‌حاشیه، روادار، خوش‌سلیقه و دانشمند. خیلی دانشمند!

و اما بعد، 
نثر کتاب تمیز و برخوردهای ذکرشده از شهید، گاهی تأمل‌برانگیز و گاهی میخکوب‌کننده است. نمی‌شود کتاب را بخوانی به عمر کوتاه این مرد و قدرندیدنش حسرت نخوری. کتاب واقعاً هم ویراسته بود. خداقوت به خانم فهیمه شانه، ویراستار محترمش. 
من دوست داشتم از آمنه (بنت‌الهدی) خواهر شهید صدر و فاطمه، همسرش بیشتر بخوانم، تصویرشان در کتاب برایم واضح نمی‌شد. مواجهه‌ها برایم کافی نبودند، اما این سلیقه‌ی من است و از این حیث، دینی گردن کتاب نیست.
خواندن نا، با روایت خوب و تمیزش برای من مهم‌ترین فایده‌ای که داشت، این بود که شهیدصدر را از آن‌همه کتاب نظری و سنگین برایم بیرون کشید و او را دوست‌داشتنی‌ کرد. خیلی دوست‌داشتنی. 

همین. 

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.