یادداشت Aylin𖧧

Aylin𖧧

1402/10/24

                اولین کتابی که تو سال ۲۰۲۴ تمومش کردم، ناطور دشته. خوشحالم که این کتاب رو خوندم؛ و هولدن و الی و فیبی هم به لیست شخصیت‌های فراموش‌نشدنی‌م اضافه شدن. هولدن چقدر خوب می‌تونست افکار و احساساتش رو توصیف کنه! حتی نسبت به ساده‌ترین پدیده‌ها؛ و بعضاً احساساتی که همه‌مون تو زندگی با خودمون یا تو ارتباطات روزمره با دیگران، حسشون کرده‌ایم ولی بهشون اهمیت نداده‌ایم و به‌راحتی از کنارشون رد شده‌ایم. مثلاً اون‌جا که هولدن میگه:«باز دوباره سکوت کرد. نمی‌دانستم حرفش تمام شده یا نه. خیلی سخت است منتظر حرف زدن کسی باشی که دارد فکر می‌کند.» 
همه‌مون بارها تو زندگی‌مون تو همچین موقعیتی بوده‌ایم نه؟ اما تا حالا چند نفرمون ابرازش کرده‌ایم؟! هولدن میگه. هولدن همونیه که احساسش نسبت به این لحظه رو ابراز می‌کنه. 
این کتاب به طور عجیب و غریبی با کتاب‌هایی که قبلا خونده بودم متفاوت بود و همین تفاوتش باعث می‌شد دوست‌داشتنی‌تر بشه. باید با تمام وجودت می‌خوندیش. نمی‌شد که فقط نگاهت رو بین سطر‌ها بچرخونی و با خودت بگی آره؛ کتاب رو خوندم و چیز خاصی نداشت.
هولدن باعث شد چندتا چیز کوچیکِ بزرگ رو درباره‌ی خودم کشف کنم. اون‌جا هم که آقای آنتولینی -این‌که چه‌طور آدمی بود بماند- داشت درباره‌ی آینده‌ی هولدن حرف می‌زد، یه‌جورایی واقعا به اون حرف‌ها نیاز داشتم. اون جملات رو چندبار خوندم. 
هربار که هولدن حرفی از الی می‌زد، صدای شکستن قلبم رو می‌شنیدم. رابطه‌ی خواهر و برادریش با فیبی رو هم خیلی دوست داشتم. 
خلاصه بخوام بگم، خیلی دلنشین بود همراهی کوتاه با هولدن؛ این پسرِ سردرگمِ بزدلِ بی‌وجودِ داغدیده‌ی جناب سلینجر.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.