یادداشت عینکی خوش‌قلب

                مایکل وِی نوجوان 16 ساله ای است که وقتی کتاب را باز می کنیم خیلی ساده و تا حدی مفلوک به نظر می رسد. از همکلاسی هایش کتک می خورد، سندرمی دارد که باعث می شود دائماً تیک بزند و تنها یک دوست دارد که او هم مثل خودش تا حد زیادی عجیب است. داستان در ابتدا از زبان اول شخص یعنی مایکل است و تا جایی حتی به خواننده ها هم فاش نمی کند که نیرویی غیرطبیعی دارد. وقتی برای رهایی از دست دسته ای از بچه قلدرهای مدرسه ناچار می شود از نیروی الکتریسیته اش استفاده کند به خواننده هم اعلام می کند که یک پسر عادی نیست. بعد از اینکه حادثه  دختری به نام تایلور هم او را می بیند. تایلور هم نیروی الکتریکی دارد ولی قدرتش متفاوت با مایکل است. بعد از کش و قوس های فراوان با کمک دوست مایکل بچه ها موفق می شوند که علت غیرعادی بودن مایکل و تایلور را کشف کنند و همین جا نقطه ای شروع همه ی دردسرهاست.
قصد داشتم برای نوشتن ریویو کتاب مایکل وی تا پایان مجموعه صبر کنم و نظر کلی ام را بگویم. اما بعد از خواندن جلد چهارم و پخته تر شدن قلم نویسنده و تغییراتی در مواردی که اشکال اصلی داستان می دانستم تصمیم گرفتم که برای هر جلد از مجموعه ریوویی متفاوت بنویسم. 
اولین نکته ای که در جلد اول مجموعه مایکل وی به نظرم آمد مساله «خشونت» بود. بچه های 15 ساله در کتاب به دستور شخصیت خبیث دیگران را شکنجه می کردند یا می کشتند. چیزی که برای یک کتاب نوجوان بیش از اندازه خشن بود (البته این خشونت تا جلدهای بعدی هم ادامه داشت و در جلد دوم عریان تر هم می شد) همین نکته باعث شد که در مورد سپردن این کتاب به دست نوجوان های تردید کنم. (البته نشر پرتقال گروه سنی این کتاب را بالای دوازده سال رده بندی کرده که به نظر من مناسب نیست) اما از طرفی مایکل وی در مقایسه با کتاب های علمی و تخیلی موجود که توسط نشر باژ یا ویدا و ... منتشر می شود کتاب منطقی تری به نظر می رسید به همین خاطر فکر کردم که ترجیح می دهم بچه ها چنین کتاب هایی را بخوانند به جای اینکه سراغ رمان های خشن و عریان نشرهای دیگر بروند
از طرف دیگر لطف نشر پرتقال (از نظر من) سانسور کردن داستان بود. مساله ای که از نظر نشرهای دیگر توهین تلقی می شود ولی معلم هایی مثل من می فهمند که چه موهبت بزرگی است. مایکل وی هم مثل باقی رمان های نوجوان آمریکایی پس زمینه ای از روابط عاشقانه داشت، مساله ای که تصور می کنم اگر سانسور نمی شد رده سنی کتاب را برای نوجوان ایرانی خیلی بالا می برد. اما با حذف چند جمله و صحنه مشکل حل شده بود.
فارغ از این موارد چند جلد اول از نظر عناصر داستان مشکلات قابل توجهی داشت. مثلاً اولین نکته که تا جلدهای بعدی هم ادامه دارد. مساله تغییر زاویه دید است. داستان در قسمت هایی که همراه با مایکل هستیم از زبان اول شخص است اما وقتی می خواهد به مکان دیگری برود از زاویه دید دانای کل روایت می شود. نویسنده همزمان هم می خواهد از مزایای زاویه دید اول شخص استفاده کند هم بتواند به راحتی در عرض داستان حرکت کند و به مکان های دیگر برود. برای همین به تعبیر من خودش را با تغییر زاویه دید راحت کرده است. چیزی که تا حدی مخاطب را می آزارد. تا شما به دیدن داستان از نگاه مایکل عادت می کنید زاویه دید عوض می شود و دوباره به همین منوال.
مساله بعدی مساله تغییرکردن شخصیت هاست. طبیعی است که مثل باقی داستان های ابرقهرمانی، شخصیت ما از یک موجود تا حدی مفلوک و بی دست و پا به یک قهرمان تبدیل شود. اما در مورد مایکل وی این اتفاق خیلی سریع و غیرقابل باور رخ می دهد. گاهی اوقات، موقع خواندن جلدهای جلوتر فکر می کنم این مایکل همان مایکل جلد اول است ؟ احساس نمی کنم یک شخصیت داشته ایم و او تغییراتی کرده است. بلکه احساس می کنم نویسنده یک شخصیت را برداشته و اساسا کس دیگری را به جای او گذاشته.
 شخصیت پردازی داستان مشکلات دیگری هم دارد، در جلدهای یک و دو دقیقا نمی فهمم چرا باقی بچه ها مایکل را به عنوان رهبر گروهشان انتخاب می کنند. او هیچ برتری ای نسبت به بقیه ندارد، حتی افرادی در گروه از او شایسته تر و عاقل تر هستند. پس چرا باید مایکل رهبر گروه شود؟ همان طور که گفتم این مشکل در جلدهای جلوتر کم کم برطرف می شود. در جلد پنجم شخصیت مایکل پخته تر، باورپذیرتر و قهرمان تر تصویر می شود. البته اگر نویسنده آن قدر خوش شانس باشد که خواننده تا جلد پنجم همراهی اش کند. یا در جلد یک خیلی اوقات علت رفتار شخصیت ها را نمی فهمیم. در قسمتی از داستان تایلور به خاطر پول و زیورآلات و ... ناگهان تصمیم می گیرد خانواده اش را ترک کند و با شخصیت خبیث داستان همراه شود. یا در قسمتی دیگر دونفر از قلدرهای مدرسه تصمیم می گیرند ناگهان همراه با مایکل شوند و مادرش را نجات بدهند.علت تغییر رفتار شخصیت های علی الخصوص در جلد اول باورپذیر نیست. شخصیت های بیشتر از آنکه آدم هایی با تصمیمات انسانی باشند موجوداتی هستند که اتفاقات داستان را پیش می برند. و برای نویسنده چندان اهمیتی ندارد که شاید رفتارهای آنها قابل باور نباشد
با وجود همه ی این نقاط ضعف ذکر شده، داستان برای فانتزی دوست هایی مثل من جذاب و پرکشش است. در انتهای جلد اول وقتی مایکل، بچه های الکتریکی دیگری را پیدا می کند تا به گروهش بپیوندند و در مقابل شخصیت خبیث قصه بایستند. از شکل گیری چنین گروهی هیجان زده می شوم. دلم می خواهد جلد بعدی را دستم بگیرم و بخوانم و ببینم که چه اتفاقی برای مایکل وی و دوستان جدیدش می افتد و در داستان های آنها غرق شوم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.