یادداشت راضیه بابایی

                
رمان "من یک اثر هنری هستم " نوشته ی امانوئل اشمیت، فیلسوف و نمایشنامه نویس فرانسوی است. این کتاب اولین بار در سال 2003 چاپ گردیده است.برگردان اثر به فارسی توسط خانم سیلویا بجانیان انجام شده و نشر نیماژ آن را منتشر کرده است.

داستان در مورد پسر بیست ساله ای به نام تازیو فیرلی است که بارها اقدام به خودکشی کرده و هر بار ناموفق بوده است. آخرین بار او به صخره بلندی نزدیک دریا می رود تا خود را به پایین پرت کند.مردی به نام زئوس پتر لاما او را می بیند و به قصد او آگاه می شود.او به تازیو پیشنهاد می دهد که 24 ساعت خودکشی خود را به تاخیر بیاندازد تا او را راضی کند از تصمیم خود برگردد.او تازیو را با امکانات مادی و رفاهی بی نظیر خود آشنا می کند. هر آنچه بشر می تواند از دنیای ماده طلب کند،زئوس داراست.تازیو از آشنایی با او شگفت زده می شود و در نهایت پیشنهاد او را می پذیرد که خودکشی نکند ولی در عوض زئوس از او می خواهد جسم خود را به تمامی در اختیار او قرار دهد و این شروع داستان زندگی جدید تازیو است.

زئوس نام خدای بزرگ کوه المپ،از اسطوره های یونان باستان است و پتر به معنای کشیش اعظم و لاما نیز در زبان تبتی به معنای مرشد و راهنماست.نویسنده تعمدا این نام را بر شخصیت مشوق تازیو نهاده است و تازیو سفر خود را با اعتماد به او آغاز کرده است.

نویسنده با خلق ویژگی هایی اغراق شده از زندگی زئوس قدرت جادویی و بیکرانی را در او نشان دهد.از جمله می توان به حسرت  و درخواست افراطی دختران زیبا رو برای  گذراندن لحظاتی با زئوس و یا دندانهای او که با سنگ های قیمتی آراسته شده است، اشاره کرد. تازیو که ارزشی برای جسم و وجود خود قائل نیست و خود را زشت می پندارد، قبول می کند جسمش را به زئوس دهد تا اثری هنری از آن بسازد.

زئوس نمادی از روح شیطانی دنیا و نماد مادی گرایی صرف است.او وجود تازیو را در سه بخش تعریف می کند :جسمی که زشت است،روح( وجود) او که ارزشی ندارد و تازیو قصد داشت از آن رها شود و به عدم بپیوندد و سوم ذهنیت و آگاهی او که از دنیای اطراف دریافت می کند. زئوس روح تازیو را فاجعه  می پندارد چون خود تازیو چیز درخوری در آن نیافته است. او به تازیو القا می کند طبق نظر دیگران زندگی کند تا شادی زندگی او را احاطه کند. نویسنده با نشان دادن فراموشی خویشتن نقدی بر جوامع مدرن امروزی دارد که نظام ارزشی انسانها را تعریف می کنند .در عوض متعهد می شوند خوشبختی را به بشریت هدیه کنند.ارزش هایی که عمدتا بر پایه ماده و نفسانیات انسانی بنا نهاده شده است و به انسان می قبولاند که تفکر برای انسانی درد مندی می آورد و نیازی نیست انسان به مسایل عمیق بپردازد.او از انسان یک شی می سازد تا وسیله برای سودجویی و دنیا طلبی باشد .

زیوس می خواهد از تازیو شخصی بسازد که فقط در دنیای محسوسات سیر کند و به او القا می کند مسیر حقیقی همین است. تازیودر ادامه این راه بعد از عبور از جذابیت اولیه تغییر جسمی و تبدیل به فردی زیبا به واسطه جراحی پلاستیک، احساس راحتی نمی کند .او با تفکر فعال خود و از نشانه هایی که می بیند متوجه می شود چیزی درست پیش نمی رود.او برای رهایی از فشار زندگی جدید خود به عنوان یک جسم زیبا به می گساری روی می آورد که عاملی برای فراموشی نارضایتی خود است.او متوجه شده است که توجه دیگران و مطلوب دیده شدن نیز نتوانسته راضی اش کند و در زندانی دیگر افتاده است.زندان تن،شهوت و دنیا،فقط برای کسب ثروت.

نویسنده در این میان نقدی نیز به طرفداران شرافت انسانی در دنیای مدرن می کند و نشان می دهد که شعار اخلاقیات که برای آزادی انسان بیان می کنند در اصل همان اسارتی است که زئوس می گوید .آزادی دنیای امروز هدایت اجباری بشریت به مسیری است که در آن نفسانیات را رها کرده اند و به روح و درون انسان بهایی نمی دهد. اخلاقیات فقط لقلقه ی دهان آنهاست و در صورتی که وجود روحی بشر را به راحتی انکار می کنند . خواست و تایید اکثریت انسانها را مبنای پدید آمدن حق می دانند حتی اگر با اصول انسانی و اخلاقی در تضاد باشد و این یعنی اصالت محض به خواست انسان ،هرچه باشد .حتی اگر در مسیر نفسانی با سرعت رو به سقوط رود.

زیوس و طرفداران تفکر او شعور را از انسان می گیرند و تصور می کنند هرچیز مدرن انقلابی است و انسان پیوسته باید از گذشته و آنچه قبلا داشته است بگذرد.

تازیو در نهایت با هانیبال آشنا می شود او که نماینده هنر مند واقعی است نا بینا است و نویسنده سعی کرده نشان دهد او بدون دیدن با چشم سر زیبایی را درک می کند و می تواند اثر هنری خلق کند. او حقیقت جهان را دریافت می کند و معتقد است هنر توسط انسان به وجود آمده و هیچ هنری نمی تواند انسان باشد.هانیبال به تازیو می فهماند موفقیت ساخته خود هنرمند نیست بلکه از طرف مخاطب می اید و زیوس عکس این امر عمل کرد و با نمایش های رسانه ای  خود را موفقیت ساخت. نویسنده  بیان می کند انسانیت چیزی نیست که بتوان آن را واگذار کرد و از آن صرف نظر کرد.زیر اآگاهی همیشه هست و همیشه با انسان می ماند .

 خطابه های عصر ما هستند که به ما می فهمانند ظاهر اصالت دارد و همه چیز خریدنی است.باید ظواهر زندگی ما در بهترین شکل باشد تا خوشبختی را بیابیم.آزادی نام زندان جدیدی است که انسانهای این قرن تجربه می کنند  و خودشان متوجه نیستند که در دنیای تنگ از مادیات جهان محصور شدند و روحشان پیوسته انکار می شود چون دیدنی نیست.انسان روزی می تواند رنگ خوشبختی واقعی را دریابد که  جایگاه خود را به عنوان بخشی از پازل هستی بیابد و معنای زندگی را با شعور و آگاهی متوجه گردد . 

 در فلسفه اسلامی تعریف هدف انسان و کمال بشریت به گونه ای است که او را به سوی توجه به عالم بالا سوق می دهد و روح مجرد انسان پرورش می یابد و بر خلاف تعریفی که مادی گران از آزادی دارند و به رهایی کامل جسم در دنیا و نفسانیات معتقدند،در دین چهارچوبهای محدود کننده کمک می کند که 
        
(0/1000)

نظرات

یکی از قشنگ‌ترین کتابهایی بود که خوندم . نثر روان و بی‌تکلف و در عین حال عمیق و قابل تأمل اشمیت تحسین‌برانگیزه
بله،کتابی است که میشه به دیگران توصیه کرد بخوانند 👌