یادداشت K.A

K.A

1401/02/15

                قاب آینه ای یا شیشه ای؟
ایوی دستش را تکان می دهد، عکس روبرویش هم دستش را تکان میدهد. ایوی می خندد، عکس می خندد. اما او عکس درون اینه ایوی است؟ یا خواهر دوقلویش اینبار هم با او بازی می کند؟ اسکارلت همانند الان نزدیک است؟
ایوی و اسکارلت به دوقلو های اینه ای شناخته می شوند. درست شبیه هم اما برعکس. ظاهرشان مو نمیزند اما اگر علایق و رفتار هایشان را نگاه کنیم، به هر چیزی میخورند جز خواهر دوقلو!
چند ماهی میشود که اسکارلت، قل شیطان و نترس ایوی در مدرسه شبانه روزی میمیرد. ایوی ای که خواهر اینه ای خود را از دست داده نامه ای دریافت می کند که از طرف مدیر مدرسه اسکارلت امده و از او خواسته شده به مدرسه بیاید و به جای ایوی اسکارلت باشد… اسکارلتی متضاد رفتارها و عادت های خودش…
شخصیت پردازی داستان فوق العاده بود. ما دیگر در طول داستان به خوبی می دانستیم ایوی چه عاداتی دارد و اسکارلتی که به جز صفحات آخر داستان، حضور نداشت چطور است. بحث ظاهریشان که جای صحبت ندارد و به خوبی می دانستیم چطور هستند. بحث رفتاری و باطنیشان در طول داستان کم کم فهمیده می شد. مثلا اینکه اسکارلت همیشه دنبال دردسر است و ایوی همیشه از دردسر خودداری می کند و مطیع است. یا حتی چیزهای جزئی تری مانند اینکه اسکارلت همیشه چیزی که سمت راست است را انتخاب می کند و ایوی چیزی که سمت چپ است. شخصیت های فرعی هم توصیف شده بودند. مانند اریادنی که کوچک و ریزه بود.
دیالوگ ها محاوره بودند و بخش اعظمی از صمیمیت و درک داستان به این دلیل بود. نکته ی دیگری که درباره دیالوگ به نظرم آمد طبیعی بودنشان بود که این نکته می تواند باز به بحث شخصیت پردازی برگردد. چرا که ما می توانستیم حدس بزنیم در جواب حرف فلانی ایوی به عنوان ایوی چه جوابی می دهد و به عنوان اسکارلت چه حرکتی می زند.
زاویه دید از زبان اول شخص بود و این جنبه معمایی داستان را بیشتر می کرد. چون ما دیگر داستان را از دید دانای کل نمی دیدیم و دیگر اطلاعاتی به غیر از اطلاعاتی که ایوی دارد نداشتیم. 
از توصیفات چیز خاصی را به خاطر نمی آورم. اگر چه به نظرم به خاطر جذاب بودن داستان بود که وقت نداشتم توصیفات را تصور کنم. اما با وجود اینکه چیزی را به خاطر ندارم کتاب برایم به صورت فیلم بود و به این دلیل میگویم حتما توصیفاتش خوب بوده.
پیرنگ و متن داستان را هم تا نخوانید نمی دانید چقدر بی نقص بود. انگار با ایوی همراه می شویم و سعی می کنیم معما های اسکارلت را حل کنیم. به خوبی متوجه تغییر ایوی و رفته رفته شبیه شدنش به اسکارلت را متوجه شویم. اواخر انگار ایوی دیگر نقش بازی نمی کرد و به نظر می امد روح اسکارلت به درونش حلول یافته باشد! در آخر داستان هم وقتی ایوی دست تکان داد احساسی ته دلمان می گفت آینه هم باید همزمان با او دستش را تکان بدهد، اما چون صفحات اخر کتاب بود می دانستیم این اتفاق نخواهد افتاد و اسکارلت ازپشت پنجره تیمارستان با تاخیر دستش را تکان می دهد. 
در اخر اسکارلت و ایوی(دوقلوی گمشده)، برای چندین بار خواندن هم توصیه می شود. کتابی که بعد از خواندنش احساس می کنی به یک دوقلوی آینه ای نیاز داری. جلوی آینه می روی و دلت میخواهد بعد از اینکه سرت را کج کردی اینه سرش را کج نکند و ناگهان بغلت کند…:)
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.