یادداشت روژان صادقی

اثر پرتوهای گاما بر روی گل های همیشه بهار ساکنین کره ماه
        نه اونقدر شاهکار و به‌یاد‌موندنی و نه اونقدر بی‌اهمیت که از خاطر بره.

نمایشنامه در مورد زندگی یک خانواده‌ی سه نفره، یعنی مادر و دو تا دختریه که مدام در حال آسیب زدن به خودشون و همدیگه هستن. مادری که حالش خوب نیست و آسیب می‌زنه و می‌دونه حالش خوب نیست و می‌دونه آسیب می‌زنه. مادری که هر روز لجبازانه با خیال رسیدن به آرزوهای از‌دست‌رفته‌ش زندگی می‌کنه، مادری که از زندگی نفرت داره، از بچه‌هاش و اول از همه از خودش. شخصیت مادر این کتاب بی‌نظیره، از اون شخصیت‌هاست که همیشه در ترس شبیه اون‌ها شدن زندگی می‌کنم، شخصیتی که بهم می‌گه آگاهی لزوما عمل به همراه نمیاره و شخصیتی که خیلی خیلی خیلی درست ساخته و پرداخته شده.
شخصیت بعدی دختر بزرگیه که صرع داره، تشنج می‌کنه، مدرسه می‌ره و سیگار می‌کشه، با مامانش روابط بهتری داره، بین طرفداری از خواهرش و حمایت از مامانش می‌مونه و از همه شاید گم‌گشته‌تر باشه.
و در نهایت خواهر کوچیکه که انگار آخرین روزنه‌ی این خانواده برای خوشبختیه. دختری که نابغه‌ست و می‌خواد بره دنبال «علم» اما زور خانواده و تروماهای نسلی خیلی بیشتره.

چیزی که این کتاب رو خاص می‌کنه لخت بودن اونه. به خاطر ندارم از بین کتاب‌هایی که تا به الان خوندم، هیچکدوم از اون‌ها به مسائل و مشکلات روحی انقدر لخت و بی‌پروا پرداخته باشن. اگر دلش رو دارید توصیه می‌کنم به نسخه‌ی صوتی‌ش گوش بدید. از روایتی که در مورد خانواده و بیماری روحی و مستأصل بودن شخصیت‌ها می‌خونید، نمی‌تونم بگم لذت می‌برید اما قول می‌دم با روایت همراه می‌شید و همراهشون درد می‌کشید.
      
408

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.