یادداشت محمد حسین بهجتی اردکانی
1402/9/2
سلام به آقای معین روزبه خالق آرمان روزبه نمی دانم چطور این نامه را شروع کنم . کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده یکی از قدیمی های کتابخانه ام بود . از قیمت 40 هزار تومانی پشت جلد معلومه. کسی که این نامه را برای شما می نویسد عاشق کتاب است ولی بخاطر یسری مسائل چند روزی بود دور و بر کتابی نرفته بود. کتاب شما تیتر جذابی برای من داشت قهوه و نویسنده ؛ دیگر نمی شد کتابتان را برا آینده ای نامعلوم موکول کرد. شروع کردم به خواندن . جذابیت داشتن بحدی برای من زیاد بود که کتاب 48 ساعته به پایان رسید. وقتی که کتاب تمام شد انقدر احساس درونی ام عجیب بود که تصمیم گرفتم یکسر به نظرات مردم بزنم تا ببینم آن ها چه حس و حالی داشتند.انقدر نظرات مردم هم متفاوت و پراکنده بود که واقعا سخت بود و هست در مورد کتابتان بنویسم. وقتی نظرات را می خواندم یک سوال دائما در سرم تکرار می شد. هدف از خواندن از کتاب بخصوص رمان هایی مثل کتاب شما برای چیست؟ شاید جواب خودم این باشد که جذابیت و گیرایی متن خیلی موثر است و هدف بعدی من خواننده را تا آخر داستان با خود بکشد. ذهنم پر از سوال است آیا کتابی که 96 نوبت چاپ شده است ( به قول یکی از دوستان که شماره چاپ را دید ، مگه قرآنه؟ ) اینقدر لایق نظرات منفی است ؟ اگر تا 40 صفحه آخر کتاب از میپرسیدی کتاب را دوست داشتی؟ در جواب می گفتن نمی بینی چطور دو روز یک کتاب خانه خرابم کرده ، انقدر متنش برای من جذاب بوده که نمی توانم آن را زمین بگذارم. انگار آرمان بودم داخل تیمارستان ، انگار مارال بودم در جستجوی آرمان . ولی ولی ولی آقا معین 40 صفحه آخر انگار آب یخ بود بر سر من خواننده. چرا انقدر افتضاح و فانتزی تمام شد . میکائیل در آخر می گوید در آخر نویسنده هیچ کلمه ای را بدون منظور نگذاشته است و دوباره بخوان. دیگر دلم نمی آید دوباره بخوانم . انگار بجای سام که از خودکشی نجات پیدا کرد من خواننده را در انتها از ساختمان پایین انداخت. در آخر از شما تشکر نیز هم باید بکنم. این کتاب آشتی دوباره من با کتاب بود و عطش مطالعه من را برگرداند. در خیلی از قسمت های کتاب خیلی حرف هایی که من دوست داشتم بود . فکر نمی کنم خیلی رمان هایم را خط خطی کرده باشم ولی این رمان فرق می کرد. یکی از جمله های مورد علاقه ام در مورد آدم های کتابخوان بود که با مردم عادی فرق می کنند، با کتاب با آدم های مختلف حرف می زنند ، به جاهای مختلف می روند و تجربه های مختلف کسب می کنند. پس از پایان این کتاب سرشار از حسی بود که می گفت حسین تو همیشه میخواستی محل نگهداری اقلیت های جامعه مثل تیمارستان ها و پرورشگاه کودکان بی سرپرست را ببینی ولی نمی شد . انگار که این خواسته ام تیک خورد . انگار من هم میان رئیس و آرمان خوابیده بودم با اینکه آخر همه چیز دروغ بود …. 1402/09/02 از طرف خواننده کتابتان ساکن جاده ماه #کتاب_قهوه_سرد_آقای_نویسنده #روزبه_معین
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.