یادداشت رعنا حشمتی
1400/11/7
تکههای دوست داشتنی زیادی برایم داشت. اما در نهایت با یک "که چی؟" رو به رو میشدم و این باعث میشد به اندازهای که باید و شاید ، از خواندنش کیف نکنم. اما نکته قابل ملاحظه این است که کتاب در سال 1908 نوشته شده است. یعنی بیش از صد سال پیش. و این را حس نمیکردی. یعنی من که خیلی متوجهش نشدم و وقتی فهمیدم که نسبتاً قدیمی است، شوکه شدم! همچنین، اولین کتابی بود که از یک نویسنده سوییسی میخواندم. «نور چشمت را میزند؟ سعی کن تاب بیاوری. این یعنی شادی و آدم باید بلد باشد حس و تحملش کند. دلت خواست میتوانی فکر کنی که این یعنی خوشبختیِ آینده تو. اما حالا ببین چه میشود. دارد از بین میرود. نور خاموش میشود. پس یاکوب قرار نیست یک خوشبختی طولانی و پایدار نصیب آدم بشود. » «وقتی آدم همین طوری یک گوشه بایستد و هیچ کاری نکند، ناگهان احساس میکند، چه ریزبینیای دارد هستی. انرژی میخواهد هیچ کاری نکردن و در عین حال نظارهگر رفتار دیگران بودن.»
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.