یادداشت ملیکا خوشنژاد
1403/8/27
«عمر خوابى و خيالى است و وقت مثل آب جويباران مىگذرد. تا چشم بر هم بگذاريد وقت گذشته است. ديروز، بلى همين ديروز من توتفرنگى مىچيدم و دختربچهاى بودم، اما حالا سرم پر از موهاى سفيد شده است.» پولينا، دختر كوچكى كه به خاطر بيمارى مجبور شده موهایش را از ته بزند، براى بهبود حالش به كوهستان پناه مىبرد و آنجا شفابخش حال نين كوچک و نابينا مىشود و با صبرى ستودنى به او خواندن و نوشتن ياد مىدهد. پولينا خاطرهى كودكى خود نويسنده است كه اين اتفاقات واقعاً برای او افتادند و اين حتى کتاب را عزيزتر مىكند. حال و هواى ماجراهاى خانهى پدربزرگ مادربزرگ در كوهستان برفى، آن هم پيش از رسيدن كريسمس خيلى مرا ياد هايدى و تصاوير كودكى خودم مى اندازند. اين روزها كه سرد و تاريکاند بيش از هر زمانى دلم مىخواهد به ادبيات روشن كودكى پناه ببرم. اگر شما هم اين راه را دوست داريد، به نزديکترين كتابخانه بروید، پولينا را قرض كنيد، براى خودتان چاى بريزيد و غرق جادوى برفى كوهستان شوید.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.