یادداشت علی
1403/3/9
3.7
33
بسمالله « نبوغی که جنون شد » بخاطر گیرایی داستان که قبل تر اشاره کرده بودم ،قصد داشتم تمام آثار رانپو را بخوانم ولی منصرف شدم. هنگام تحقیق درباره نام اصلی کتاب و سال انتشارش با چیز هایی روبه رو شدم که روحم را نخ کش کرد، مانند گربهای که به پارچه ای چنگ بیاندازد. هنوز نمی دانم باید بگردم و نسخه انگلیسی اش را هم بخوانم تا کاملا مطمئن شوم متن اصلی چقدر سانسور شده. اما حتی اگر این متن سانسور شده هم باشد میتوان تاریکی ذهن نویسنده را دید که تا کجا پیش میرود. هر چه جلوتر میرفتم با خودم میگفتم چطور ممکن است این سناریو( از لحاظ رذالت، وحشیگری و پیچیدگی )به ذهن یک انسان خطور کند! حسی که این رمان به من داده خیلی عجیب و پیچیده است، درست مثل خودش( خود رمان). همزمان که مغزم از درهم تنیدگی گره ها و گلاویز شدن نویسنده برای باز کردنش لذت میبرد ، احساس دلزدگی، تهوع و انزجار مرا ول نمیکند. از لحاظ پیچیدگی رمان های جنایی بسیار جذاب و لذت بخش و گیرا بود ولی ... چطور بگویم ؟... نمی توانم توصیفش کنم فقط میتوانم بگویم ... اگر به خواندن چنین رمان هایی ادامه دهم قطعا دچار اختلالات روانی خواهم شد. راستش را بخواهید نمیدانم چه امتیازی بدهم. باید درباره رانپو بیشتر تحقیق کنم . باید بدانم چطور چنین افکار پیچیده و روان پریشانه ای از ذهنش عبور میکند و چرا؟ باید بدانم چرا در زمانی که این کتاب منتشر شده ژانر مورد علاقه مردم ژاپن چنین ژانر وحشتناکی بود؟ به نظرم شوندی اوئه (ایچیرو هیراتا) تفاوت چندانی با خود رانپو (هیرائی تارو) ندارد. سرتاسر این کتاب، تماما خود رانپو است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.