یادداشت محمدرجا صاحبدل

                شاید تعجب بکنید اگر بگویم این کتاب را دوست داشتم. با اینکه پدرم، نزدیک‌به چهل سال دارم. در شرف دفاع از رساله دکتری در رشته عرفان هستم اما با اینهمه این کتاب دلم را لرزاند. چشمم را گرم کرد.
در پشت جلد کتاب امده‌است «داستانی مناسب برای گروه ۷تا۷۷سال؛ شما همواره از نظر خداوند ارزشمند هستید. این داستان سرگذشت کودک درون هر کدام از ماست، تا باور کنیم کسی وجود دارد که بدون توجه به ظاهر، دارایی‌ها یا مهارت‌های‌مان به ما عشق می‌ورزد تا با اطمینان به عشق او ارزش وجودی خود را فراموش نکنیم، به قضاوت‌های دیگران اهمیت ندهیم و در مسیر او حرکت کنیم. دنیا به ما می‌گوید: «تو ارزشمند هستی فقط اگر باهوش باشی، زیبا باشی، یا مهارت‌های مختلف داشته باشی.» اما خدا به ما  می‌گوید: «تو بی‌نظیر هستی فقط به این خاطر که بنده‌ی من هستی و تلاش می‌کنی در مسیر من حرکت کنی.» حقیقتا چنین است. 
در این روزگاری که دکان روانشناس‌نماها و تراپیست‌ها وقتی گرم می‌شود که هر کدام از ما یک اشکال و اعوجاج داشته باشیم، در این زمانه‌ای که جیب دکتر نماهای زیبایی در ساکشن و تزریق و اکستنشن است، در این دوره‌ای که کودکان و نوپایان و حتی نوزادان با متر و معیارهای انواع هوش‌ها و سنجه‌های دیگر ارزش‌گذاری می‌شوند، خواندن این کتاب ضروری است. ضروری است از آنجهت که بدانیم همه آن چیزهایی که به خود آویزان می‌کنیم یا برای خود برمی گزینیم همه اسباب بازی است. پوچ و بی‌معنی است. حقیقت جای دیگر و چیز دیگر است. 
کتاب برای یک دختر ۷ ساله و پسر ۴ ساله شاید سنگین باشد اما چه شب‌ها و روزها که من و همسر جان مجبور نشدیم بخوانیم. یک‌بار، دوبار، سه بار...
 حالا یک کشیش مسیحی همه این حرفها را در قالب استعاره و تمثیل زده‌است. کاری که مشابه‌اش را در میان مسلمانان قلمدار ندیده‌ام. گلی به گوشه جمالش. عیسی مسیح شب اول قبر دستگیرش باشد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.