یادداشت حسنشونم

حسنشونم

حسنشونم

دیروز

شیر، ساحره و کمد لباس
        بعد از اون سفر جادویی تو جلد اول نارنیا، فکر می‌کردم دیگه چیزی نمی‌تونه منو غافلگیر کنه. اما وقتی جلد دوم، شیر، ساحره و کمد لباس رو شروع کردم، انگار یه ماجرای تازه، مثل یه نسیم خنک تو زمستون به روم وزید. نارنیا، این بار تو دل زمستونی بی‌پایان، منتظر بود تا مسافری داخلش قدم بگذاره تا زنده بشه.
از همون لحظه‌ای که لوسی وارد کمد شد و به نارنیا رسید، حس کردم منم پشت سرش پا توی برفای نرم اون دنیا گذاشتم. اون سکوت، اون چراغ‌برقی که وسط جنگل روشن بود، مثل یه دعوت بود به فرار از دنیای خودم. و بعد، کم‌کم باقی شخصیت‌ها هم اضافه شدن. 
وقتی اسلان ظاهر شد، حس کردم دارم تو یه سفر معنوی همراهش می‌شم. هر اتفاقی که تو نارنیا می‌افتاد، یه جوری با دنیای من حرف می‌زد. از خیانت و بخشش گرفته تا امیدی که تو سخت‌ترین لحظه‌ها پیدا می‌کنی.
شاید نارنیا جایی بیرون از ما نباشد، بلکه انعکاسی از چیزی درونمان باشد؛ جایی عمیق و ناشناخته که زمستان‌های طولانی، جنگل‌های برفی و نور گرم امید را در خود جای داده است. شاید هر کدام از ما یک کمد جادویی در قلبمان داریم، که اگر جسارت کنیم و درش را باز کنیم، سفری شگفت‌انگیز به سوی خود آغاز می‌شود. نارنیا نه فقط یک سرزمین جادویی، بلکه فرصتی است برای کشف چیزی که همیشه درون ما بوده و تنها منتظر بوده تا آن را پیدا کنیم.
این جلد فقط یه داستان فانتزی نبود، یه یادآوری بود که حتی تو تاریک‌ترین روزا هم می‌تونی با ایمان و شجاعت راهتو پیدا کنی. هر خطش منو به ماجرایی می‌برد که هم از خودم دور می‌شدم، هم خودمو بهتر پیدا می‌کردم. و حالا که کتاب تموم شده، یه گوشه‌ی ذهنم هنوز تو نارنیاست، کنار اسلان و دوستانش. این کتاب مثل یه شلاق بود برای تخیل خسته‌م؛ بیدارش کرد و یادم آورد که زندگی، پر از ماجراهای منتظر کشف شدنه.
      
26

4

(0/1000)

نظرات

کمیل رضاخانی

کمیل رضاخانی

18 ساعت پیش

خوشمان آمد😍💐

1