یادداشت
1402/7/29
4.3
11
بچه ها در فاصله ی چند روز خود را از منزلی زیبا در شهر ، در خانه ای کوچک در روستا میبینند. همه چیز از آن شب شروع شد .همان شبی که دو نفر به منزل زیبایشان در شهر آمدند .و دقایقی را در.اتاقی در بسته آرام و زمزمه کنان گذراندند. همان شبی که دیگر پدر را ندیدند .....! و حالا در این روستا غریب اند .تنها دوست آنها در این شهر ، راه آهنی خلوت است .:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.