یادداشت هانیه
1403/6/25
بولسواف، درهمشکسته از مرگ همسرش، با تنها دختر خود در کلبه جنگلیِ متروکی میان درختستان توس روزگار میگذراند تا این که استاش، برادر کوچکترش، از راه میرسد. میرسد که در خانه او بماند تا بمیرد. یکی رو به مرگ است و دیگری زخمخوردهی مرگ. اقامت کوتاه استاش در آنجا برایش تجربیات تازه ای به ارمغان می آورد و هرچند دیر اما روی دیگری از زندگی را به او نشان می دهد. تا جایی که خود می گوید: "زندگی باید اینطور باشه". در مقابل، با وجود اینکه حضور استاش در ابتدا باب میل برادرش نیست و خلوت او را بهم زده اما به مرور، روح او را نیز دستخوشِ احوالاتِ تازه ای می کند تا بلکه بر روی زخم هایش مرهمی بنشیند. کوتاه بود و لطیف. نصف روز خواندمش و تصور کردم میان درختستان توس دراز کشیده ام و به صدای طبیعت گوش می دهم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.