یادداشت فاطمه مجاب

                دکتر: چندوقته این درد رو دارین؟
خادم: ده سال.
دکتر: ده سال؟
خادم: از دیروز تا الان انگار ده ساله. باید گناه بزرگی کرده باشم که این‌طور درد می‌کشم. انگار دردهای همه‌رو داده به من. خدا، چه گناهی به درگاهت کردم. دکتر کجاست؟
دکتر: ایشون یه مسئله‌ی خصوصی براشون پیش اومده بود... برای همین، مسئولیت مریض‌هاشون رو به دست منِ جوان قادر و توانا سپرد.
خادم: شما... دکتر هستین؟
دکتر: دکتر بدون لیسانس. دکترِ بعد از این هستم. 
خادم: پس منم مریضِ بعد از این هستم. خدا نگهدار.


خوندن نمایشنامه‌ای که چند وقت پیش تئاترشو دیدم (به کارگردانی اشکان خطیبی) برام جذاب بود :)
بار دوم بود، دفعه‌ی قبل اول نمایشنامه رو خونده بودم (داستان خرس‌های پاندا) و بعد تئاترشو دیدم و کمی خورد تو ذوقم :))

البته همه‌ی صحنه‌های نمایشنامه تو تئاتره نبود، و ترجمه هم همونطور که تو مقدمه گفته شده شامل همه‌ی نمایشنامه نیست!
و این که این نمایشنامه شامل چند صحنه‌س که هر کدوم براساس یکی از داستان‌های کوتاه چخوف نوشته شدن.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.