یادداشت محمدرضا خراسانی زاده
1403/7/16
در این داستان، حامد جابز همکلاسی مصطفی، در جشنواره وبلاگ نویسی منطقه به عنوان نفر دوم برنده جایزه 5 میلیون تومانی شد و خبر این اتفاق در مدرسه ولولهای به پا کرد و همه دانشآموزان به دنبال تاسیس یک وبلاگ برای خود و بارگذاری مطالب مختلف درآن برای برنده شدن در مسابقه آینده می روند. تقریبا اکثر مطالب وبلاگ این همکلاسیها، شبیه به هم و حتی کپی هم است. مصطفی هم به فکر تاسیس یک وبلاگ می افتد که متفاوت باشد. او پس از مشورت با حامد جابز، تصمیم به انتشار خاطرات دایی کمالش می گیرد. دایی کمال او در سال 1360 در ارتفاعات دراز در زمان دفاع مقدس به شهادت رسیده است و همواره خاطرات او از زبان مادر مصطفی جاری است. حالا حامد میخواهد تا این خاطرات را در وبلاگش منتشر کند. آخه وبلاااااگ؟؟؟؟؟ چرا باید محور فعالیت مجازی یک نوجوان در رمانی ویژه نوجوانان که در سال 1402 چاپ شده وبلاگ باشه؟؟؟ اصلا نوجوان امروزی مگه میدونه وبلاگ چیه؟ وبلاگ واسه ماها بود که تو دوران راهنمایی و دبیرستان تو دهه 80 خفنترین فعالیت مجازیمون وبلاگ نویسی بود. ایده و سوژه خوبی داره کتاب ولی پرداخت خوبی نداره متاسفانه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.