یادداشت سجاد نجاتی
✅ "اوژن" هر سه صورت اجتماع را دیده بود: اطاعت، نبرد، یاغیگری. در خود جرئت انتخاب نمیدید: اطاعت ملالتبار بود، یاغیگری محال مینمود و عاقبت نبرد هم معلوم نبود. فکرش متوجه اوضاع داخلی خانوادهاش شد. هیجانات پاک و بیآلایش این زندگی آرام به یادش آمد. روزهایی را به یاد آورد که در میان افرادی میزیست که او را دوست و عزیز داشتند. این موجودهای عزیز، به تبعیت از قوانین طبیعی محیط خانوادگی، خوشبختی کامل و مداوم و بیدغدغه را در آن محیط احساس میکردند. با وجود این افکار دلپسند، آن جرئت را در خود ندید که برود و ایمان این موجودهای بیآلایش را به "دلفین" عرضه بدارد و به نام #عشق، فضائل انسانی را بر او تحمیل کند. حالا داشت ثمرهی تربیتی را میچشید که شروع کرده بود. عشق او حالا با #خودخواهی توام بود. بر اثر درایت خود توانسته بود به ماهیت قلب دلفین پی ببرد. دلش گواهی میداد که دلفین قادر بود برای رفتن به ضیافت، روی جسد پدرش هم قدم بگذارد. نه توان آن را در خود میدید که به عنوان نصیحتگو خود را به میان افکند، نه جرئت آن را داشت که خود را از چشم دلفین بیندازد و نه این فضیلت را در خود مییافت که دلفین را ترک بکند، با خود گفت: "اگر در این موقع مداخله کنم، ولو حق با من باشد، او هیچگاه مرا نخواهد بخشید." . ------------------- ۱۴۰۲/۰۹/۲۴
13
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.