یادداشت
1403/9/4
4.1
21
تو توی اتاقت ، روی تخت نشسته ای و داری یک روز خیلی عادی دیگر از زندگی روزمره کاملا معمولی ات را میگذرانی. درس میخوانی ، مینویسی ، با عزیزانت حرف میزنی .. یک بعد از ظهر پاییزی معمولی ؛ درست است ؟ نه ! ناگهان احساس ضعف شدیدی میکنی... با خودت میگویی چیز خاصی نیست ، احتمالا از کم خوابیه... ولی از کم خوابی نیست. مدتی میگذرد ، چند روز ، یا چند هفته ، باز هم احساس ضعف میکنی ، منتها این دفعه با خستگی مفرط و تب بالا . مادرت فکر میکند دچار سرماخوردگی فصلی شدی و زود خوب میشوی. ولی اینطور نیست. کم کم علائم بیشتر میشوند. تنگی نفس ، خس خس سینه ، سرفه با خلط خونی... میترسید. همه تان میترسید و به پزشک رجوع میکنید... بعد از هزار و اندی آزمایش و سی تی اسکن ، نتیجه میآید؛ دکتر میخواهد با شما تنها حرف بزند. با نگاهی نگران رو به خانواده میکنید و با صدای بی صدایی میگویید : همه چی خوبه ، نگران نباشید ! ولی ته دلت میدانی که نیست. دکتر نتایج آزمایش را رو میکند... شما ، سرطان مرحله دو دارید. سرطان از معدود بیماری هاییست که میتواند زندگی ماها را از این رو به آن رو کند. منتها اینکه چطور و چقدر روی بدن ما تاثیر بگذارد ، به مقدار زیادی به نحوه کنار آمدن ما با آن تومور بدخیم بستگی دارد. برای یک بیمار سرطانی ، هر روز زنده بودن یک معجزه است. معجزه ای که ما انسان های سالم آن را درک نمیکنیم... سرطان برای شما فرصت زیادی باقی نمیگذارد ؛ پس باید برای استفاده ی درست از آن حسابی تلاش کنید. همانطور که نویسنده معتقد بود ، اگر یک سال وقت داشت ، اگر پنج یا حتی ده سال ، و حتی اگر یک هفته و یک ساعت ، چه کار میکرد... این کتاب تقدیم به همه بیماران سرطانی ، و همچنین همه پزشکان و دانشمندانی که برای ریشه کن کردن این بیماری ، سالهای سال عمر و توانشان را وقف کردند. به امید دیدار دوباره بین صفحات کتاب ♡ پ.ن : راستی ، دور از جون شما :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.