یادداشت narjes bt
1401/2/9
4.4
146
همه چیز از آن روز بارانی شروع شد. اگر آن روز باران نمیبارید، والنسی زندگیش را به افسردگی میباخت. همه چیز به سرنوشتش بستگی داشت. سرنوشتی غمگین یا سرنوشتی پر از شادی. او بیست و نه ساله است و از ورود به سی سالگی ترس دارد. ترس از چه؟ از اینکه همه او را به خاطر اینکه بیست و نه ساله است و تا به حال عشقی را تجربه نکرده پیر دختر بنامند. از اینکه بقیه ی زندگی اش هم مثل حالا مجبور باشد در قصر خیالی اش "قصر آبی زندگی کند" او یک روز دچار حمله ی قلبی شدیدی می شود و ترس از مرگش باعث میشود همان موقع تصمیم بگیرد عشقی واقعی را تجربه کند... شروع داستان خیلی جذاب بود و ما را مشتاق می کرد که ادامه ی داستان را بخوانیم تا به آخرش برسیم. مقدمه ای که برای ورود به جریان اصلی و نقطه ی اوج نوشته شده بود، خیلی خوب بود و ما را کاملا با فضای داستان آشنا می کرد. این مقدمه زیاد یا کم نبود و در حد مناسبی نوشته شده بود، طوری که حوصله سر بر نبود. به نظرم گره های زیادی در طول داستان وجود داشت. اما گره های این کتاب مثل برخی از کتاب های دیگر نبود. در واقع نویسنده زمان مناسبی برای باز شدن گره ها انتخاب کرده بود و هر گره ای آنقدر کوتاه نبود که هیچ چیز در موردش نفهمیم، یا انقدر بلند نبود که دیگر آن گره برایمان روند یکنواختی داشته باشد. اما نویسنده جزئیات زیادی را در طول داستان برای خواننده شرح می داد و به نظرم لازم نبود که یک سری از جزئیات را بگوید. مثلا خوانند اتاق والنسی یا قصر آبی را بیشتر از خود والنسی می شناخت. در واقع فضا را بیشتر از خود شخصیت ها میشناختیم. شخصیت ها در طول داستان معرفی می شدند که این به نظرم خیلی خوب بود. این معرفی هم خوب بود و مارا از لحاظ ظاهری و باطنی شخصیت به خوبی آشنا می کرد. اما می توانست شخصیت ها را بیشتر از فضا توصیف کند. نویسنده قلم خوب و قوی ای داشت و تشبیه های داستان خیلی خوب بودند به طوری که مرا غرق خود می کردند. پایان داستان خوب بود، و خیلی جذاب و ضربه زننده بود.چون خواننده از اول داستان حدس دیگری در مورد پایانش می زد، اما پایان داستان از انتظار دور بود و برای همین خواننده شگفت زده می شد. در پایان؛ من این کتاب را دوست داشتم اما فقط به بزرگسالان معرفی اش میکنم ، زیرا آنها بیشتر می توانند شخصیت اصلی را درک کنند :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.