بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت سید حسین مرکبی

                من این رمان و اهمیت آن را به کمک فصل دوم از ابتدا و دوم از انتهاست که می‌فهمم. فصل دوم از ابتدا که به صدور فرمان قتل مسیح از زبان پونتیوس پیلاطس می‌پردازد و فصل دوم از انتها که با فریاد مارگاریتا مسیر پونتیوس پیلاطس به سوی دیدار مسیح باز می‌شود. اجازه دهید اول نکته‌ای ضروری را یادآوری کنم. مسیح برای مسیحیان پیامبر نیست، خداست. بدین‌ترتیب مرشد و مارگاریتا درباره‌ی موضوع حساس «خداکشی- Deicide» و البته مهم‌تر از آن موضوع جنجال‌برانگیز رستگاری پس از خداکشی است. در واقع صحبت از آمرزش یک قاتل نیست، صحبت از آمرزش قاتل خداست! اگر می‌خواهید تصور کنید صحنه‌های فصل دوم از انتهای این رمان در زیست‌جهان مسیحی چقدر هول‌آور و ساختارشکنانه است، می‌توانید به جای تصویر قدم زدن و گفت‌وگو و ملاطفت ابدی عیسای ناصری و پونتیوس پیلاطس بر سجاده‌ای از نور در کنار یکدیگر، مثلا آشتی فاطمه(س) و عمر بن خطاب یا آشتی حسین(ع) و یزید بن معاویه را تصور کنید! طبیعتا در فرهنگی غرق‌شده و جان‌سپرده در ایدئولوژی، قدم زدن نمایندگان خیر و شر، حتی اگر به‌مراتب دون‌پایه‌تر از اسامی بالا باشند، در دنیای گذران نیز مذموم است، تا چه رسد به تصویر آشتی و گفت‌وگو و ملاطفتشان در زندگی ابدی. البته فرهنگ مسیحی در سال‌های نگارش این کتاب یعنی فاصله‌ی ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰ دست کمی از احوال ما ندارد. درست در همان سال‌ها بود که هیتلر در «اعلامیه‌ی آریایی- Berufsbeamtengesetz» حضور یهودی‌تباران، یعنی خداکشان، را در آئین‌های کلیسا ممنوع کرد. این موضوع که در نگاه اول می‌توانست به‌سادگی توسط متدینان مسیحی نادیده گرفته شود یا حتی رضایتشان را جلب و کینه‌جویی‌شان را ارضا کند، در واقع تخم تبعیضی هولناک میان ابنای بشر بود. مسیح، دقیقا خود مسیح، برای دست‌گیری از یهودیان آمده بود، گرچه به دست ایشان به قتل رسید. اما امروز یهودی‌تباران از حضور در کلیسا منع می‌شدند! همین پارادوکس، کلیسای پروتستان را دو شقه کرد: کلیسای ژرمن به اعلامیه تن داد و کلیسای اعترافی از آن تن زد. فراموش نکنیم آن زمان هنوز تشت رسوایی سران تحقیرشده و تحقیرگر رژیم «نازی-ونال سوسیال-Nationalsozialismus» هنوز از بام به زیر نیافتاده بود و این تشخیص زودهنگام تبعیض توسط سران کلیسای اعترافی، از بینشی شگرف برمی‌خاست. کلیسای اعترافی وظیفه‌ی خود می‌دانست اجازه ندهد سیاست، راه بازگشت و سعادت اشقیا و اهل باطل و در یک کلام:«خداکشان» را سد کند. پرت افتادیم. غرض، مرشد و مارگاریتا در چنین فضایی نگاشته شد و از بخشیده شدن پونتیوس پیلاطس یا به عبارتی عمر بن خطاب و یزید بن معاویه سخن گفت. گرچه می‌دانیم نه نوش‌داروی کلیسای اعترافی راهی از پیش برد و نه پیام این رمان به گوش مخاطبانش رسید. این رمان تا سال ۱۹۶۷ یعنی ربع قرن پس از مرگ نویسنده‌اش چاپ نشد و وقتی به چاپ رسید که پنج سال از صدور اعلامیه‌ی شورای دوم واتیکان و بخشش رسمی یهودیان به خاطر قتل خداوند می‌گذشت. از ۱۹۴۰ یعنی سال پایان نگارش مرشد و مارگاریتا تا ۱۹۶۷ یعنی سال انتشار آن، جهان، جنگ دوم را از سر گذرانده بود تا بتواند چیزی را که بولگاکف ۲۷ سال پیش دیده بود، ببیند. و البته تأسیس رژیم صهیونیستی را. با وجود نابودی رژیم نازی-ونال سوسیال، دومینوی تحقیر و قتلی که نازی‌های تحقیرشده و مقتول در جنگ اول به راه انداخته بودند، متوقف نشد و این‌بار یهودیان تحقیرشده و مقتول در جنگ دوم، به تحقیر و قتل اهالی خاورمیانه پرداختند. ما نیز اگر دیر بجنبیم حتی پس از نابودی رژیم صهیونیستی، به تحقیرشدگان تحقیرگر و مقتولان قاتل و مظلومان ظالم بعدی بدل خواهیم شد. اگر از الهیات فعلی روزنه‌ای برای بازگشت انسان‌کشان که هیچ، حتی «خداکشان» باز نکنیم، ممکن است جهنمی این‌جهانی به عظمت جنگ دوم و حتی عظیم‌تر از آن برای گشودن چشم‌هایمان لازم آید. شاید بپرسید اگر همه‌ی این‌ها را می‌شد به کمک فصل دوم از ابتدا و دوم از انتها دانست، پس فصل‌های میانی به چه‌کار می‌آیند؟! فصل‌های میانی حداقل سه کارکرد دارند. بولگاکف معتقد است انسان در خواسته‌هایش به خلود می‌رسد. اگر خواسته‌ی کسی لذت‌های جسمی باشد، به آن‌ها می‌رسد و در آن‌ها خالد می‌شود. وظیفه‌ی شیطان و دلقک‌های پا در رکابش در این میان آن است که انسان را به وسیله‌ی خواسته‌های قلبی خودش به سخره بگیرند و برهنه کنند و به آتش بکشند. شیطان در مرشد و مارگاریتا هیچ کاری نمی‌کند جز پرده‌دری از رسوایی‌ها و کوته‌بینی‌های قلب آدمی. به همین دلیل است که شهر با ورود شیطان به هم می‌ریزد. اما باز به همین دلیل است که خدا به شیطان، نه کس دیگری، دستور می‌دهد مرشد و مارگاریتا را به آسایش ابدی برساند چون در قلب آن دو چیزی جز عشق نیست و کار شیطان، محک زدن و برهنه کردن این عشق است. مارگاریتا حاضر می‌شود برای عشقش هر کاری بکند پس همه‌ی دار و ندار و حیثیتش را می‌دهد تا ثابت کند چیزی جز عشق در قلبش نیست و از این امتحان سربلند بیرون می‌آید و به دست شیطان پرده‌در و دلقک‌های پا در رکابش تا در بهشت مشایعت می‌شود. شیطان در مرشد و مارگاریتا همچون فاوست، کارگزار خداوند است نه دشمن خداوند؛ کارگزاری که البته چشم راستش یعنی خوش‌بینی‌اش به انسان را از دست داده و مدام پوست موز زیر پای انسان‌ها می‌اندازد و در نبردی ابدی با رئیسش می‌خواهد به او ثابت کند که انسان صلاحیت خوش‌بینی خداوندی را ندارد. پونتیوس پیلاطس نیز به دست مارگاریتا و به برکت قلب عاشق اوست که پس از حدود بیست و چهار هزار ماه نشستن روی آن تخته سنگ در برزخ، شفاعت می‌شود. خداکش با وساطت عشق به محضر خدا راه می‌یابد. پس فصل‌های میانی برای بازتعریف عمل انسانی و سرنوشت روح او، بازتعریف شیطان و کارکرد او و ترسیم عشق به عنوان اکسیری انسانی است که می‌تواند، البته باز هم به فرمان الهی عیسای ناصری، او را در پایان با قاتلش پونتیوس پیلاطس آشتی دهد. در واقع تمام مرشد و مارگاریتا بسط همان نقل قول از فاوست گوته است که در ابتدای کتاب آمده. «فاوست از شیطان می‌پرسد: تو کیستی؟ و او پاسخ می‌دهد: تکه‌ای از یک قدرت. او که همواره خواهان شر است اما همیشه خیر می‌آفریند». شیطان انسان را برهنه می‌کند اما هیچ چیز جز عشق نمی‌یابد و درست همین عشق، خدا را با قاتلش آشتی می‌دهد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.