یادداشت علی طالبلو
1402/9/3
کتاب تربیت کودک صرفا کتابی برای تربیت خردسالان نیست بلکه برخی از ایدههای آن، در تربیت نوجوان نیز کارایی دارد. و البته قسمت قابل توجهی از این کتاب، نوع رابطه معلّم و دانشآموزان کلاس را نیز روشن میسازد. مرحوم علی صفایی کتاب را با این پرسش شروع میکند: اساسا چرا باید معلّم و مربّی بود؟! نقش انسان در این هستی چیست؟! جواب این سوال، تنها با تفکّر درمورد سرمایههای انسان ممکن خواهد بود و تفکّر، ما را به جهانبینی مهمی درمورد انسان و نقش او در جهان خواهد رساند. این جهانبینی، لازمههای مهمی در رفتار یک معلم و مربی خواهد داشت. معلّم باید علاوه بر تفکّر، مواظب رفتار و حرفهایش نیز باشد. ممکن است معلّم حرفهای قشنگی سر کلاس بزند ولی این رفتار و عمل مربی است که روی فرزند یا شاگردش تأثیر میگذارد. صفایی معتقد است که نباید هدفی را به فرزند یا شاگرد، تحمیل کرد بلکه فقط باید او را روشن ساخت. همین که فرد ضرورت حرکت را حس کرد میتوان درمورد هدف و راه رسیدن به آن صحبت کرد. مربّیای که فقط یک راه جلوی افرادش بگذارد، هرچند راه خوبی را معرّفی کرده باشد، به آنها ظلم کرده است زیرا اساس تربیت شکوفا کردن استعدادهای شخصی و فردی است تا زمینهی انتخاب برای آنها مهیا شود. معلّم علاوه بر اخلاص و تعیین هدف خود از تربیت، باید مواردی را رعایت کند چون صرف معلومات زیاد باعث حرکت افراد نمیشود. معلّم خوب معلمی است که به شاگرد خود، جرئت و فرصت تفکّر نقادانه بدهد نه اینکه آنان را مجبور کند تا مسائل را مطابق با سلیقهی معلّمشان تحلیل کنند. همچنین تربیت حذفی و سنّتی، نتایج مخرّبی برای کودک خواهد داشت. کودک در دل تضادها رشد میکند و الّا تربیت سنتی نمیتواند مشکلی را حل نماید و جلوی ضد سنّتها بایستد. به محض خارج شدن کودک از فضای سنّتی، او در دامن فضای غیر سنّتی و فاسد میافتد چون در دل سنّت، تضادها را ندیده و حس نکرده است. در جامعههای متضاد که مذهبی و غیر مذهبی با هم زیست و زندگی میکنند، نباید تصمیمات شخصی را بر کودک تحمیل کرد بلکه باید زمینه را برای انتخاب او مهیا نمود. علی صفایی میگوید باید سه خصوصیت را حتماً در کودک ایجاد کرد: شخصیت و استقلال، حریّت و آزادمنشی، تفکّر. این خصوصیتها با چند راه در کودک ایجاد میشوند: ۱- تقلید: کودک به دلیل غریزه کمالجویی و قهرمانپرستی، به تقلید اهمیت میدهد لذا پدر و مادر باید شخصیت خود را حفظ کنند تا بتوانند الگوی کودک خود باشند. والدین با بزرگ شدن کودک، باید الگوهای خوب و بزرگتری به او معرّفی کنند و چهرهی الگوهای منفی را خراب نمایند و الّا کودک با انتخاب خود، استعدادهایش را تباه کرده و از دست میرود. ۲- رقابت: رقابت به این معنی نیست که شخصیت کودک را خراب کرده و او را با آشنایان مقایسه کنیم زیرا این امر رقابت نیست بلکه زبونی و تحقیر است. بلکه باید با ترفندهایی کودک را ترغیب کرد که رقیبهایی برای خود بتراشد و برای موفقیّت خود تلاش کند. ۳- داستان و هنر: راه تربیت فرزند نمیتواند از طریق مقاله و وعظ فلسفی باشد بلکه باید بوسیله داستان شکل بگیرد؛ آن هم به صورت غیرمستقیم که جنبهی خیالی داشته باشد نه علمی. ۴- ترس و مجازات: نمیتوان از تأثیر ترس در تربیت غافل شد. ترس انسان را از امید واهی دور میکند. شخصیتهای بیباک، برای جامعهشان فاسد و خطرناک خواهند شد زیرا اساس حیات انسان به عشق است و عشق موجب ترس از دست دادن میشود و کسی که ترس ندارد، عشقی هم ندارد. مجازات نیز نباید برای دلخنک کردن باشد بلکه صرفا به عنوان عامل تربیتی به کار گرفته میشود. ۵- قهر: بچهها نیز در تعامل و دوستیشان یکدیگر را به قهر کردن تهدید میکنند. لذا قهر کردن مادامی که صرفا یک حرف و تهدید صرف نباشد، در تربیت کودک مؤثر است. ۶- وعده پاداش: پاداش یکی از قویترین مولفههای تربیتی است. البته مربّی باید دقّت کند که پاداش دادن، نباید به باج تبدیل شود تا کودک حس کند بابت هر کار خوبی باید طلبکارِ جایزه باشد چون این روحیه، فرزند را فاسد کرده و ارزانقیمت بار میآورد. و در آخر علی صفایی تاکید میکند: نمیتوان در امور تربیتی یک قاعدهی کلی و صد در صد بیان کرد چون روحیهها متفاوت است و مربّی بر اساس ویژگیهای کودک و متربّی خود تصمیم میگیرد که چه واکنش و روش تربیتی نسبت به او داشته باشد و اساسا آفت تربیت، یکسان پنداشتن افراد و ظرفیتهای آنان است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.