یادداشت زینب
1403/8/24
4.0
1
«اگر آنجا مانده بودم سراسر زندگیام لبریز از شادی میشد؟ گمان نمیکنم. آدمها هجرت میکنند، پیر میشوند، میمیرند و کمکم این باور امیدبخش که هر گوشه و کناری اتفاق حیرتانگیزی انتظارشان میکشد ناپدید میشود. باید دم را غنیمت بشماری و شادی را پیش از آنکه از دسترست خارج شود به چنگ آوری.» از وقتی پا به دنیایِ بزرگسالی میذاریم کمکم میفهمیم که زندگی همین لحظههای ساده و معمولیه که میگذره؛ حتی خیلی وقتا چیزی که یه زمانی برامون خیلی ساده و عادی بوده، حالا خیلی ارزشمند و دور از تصور به نظر میرسه . تو این کتاب خاطرات «تام برکین» رو میخونیم از لحظاتِ سادهای که حدود یک ماه در دهکدهی «آکسگادبی» تجربه کرده. تام که از جنگ برگشته و زخمهایی هم از جنگ روی جسم و روحش داره، استخدام میشه تا دیوارنگارهی یک کلیسای محلی، که با دوغاب پنهان شده، رو پیدا و پاکسازی کنه. قسمتهای مختلف این نقاشی ذره ذره ظاهر میشن و با تکمیل شدن این پازل، نقاشیِ خیرهکنندهای پیدا میشه؛ طرحی از روز جزا، حضور مسیح و فرد گناهکاری که داره مجازات میشه. زیباترین بخشهای کتاب برای من، بخشهایی بود که تام به این نقاشی توجه میکرد، به نقاشِ ناشناسش فکر میکرد و کنجکاو بود بدونه شخصی که با جزئیات کامل تصویرش تو این صحنه کشیده شده کیه؟ در مدتی که تام تو آکسگادبی بود، به معنای واقعی زندگی کرد؛ به واسطهی ارتباطش با هنر، طبیعتِ زیبای دهکده، اهالی دهکده و مهمترینش ترمیم زخمهای وجود خودش. در کل باید بگم کتابِ آروم و قشنگی بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.