یادداشت امیررضا سعیدینجات
1402/9/9
بسم الله بریدهای از کتاب: در چین، نیاز پدر و مادرها را به یک بچه کاهش دادهاند. ولی این نه وضع والدین را بهتر کرده و نه بچهها را. الآن میلیونها والد خشمگین وجود دارد که مضطرب و هیستریک پشت سر یک پسر میدوند که خودش را امپراطور تصور میکند. کشور به سازنده متکبران تحت مراقبت روان پریشان تبدیل خواهد شد. مادام مینگ مادر ده فرزندی است، که دولت تنها تولد یکی از آنها را به شهروندانش اجازه میدهد. اما او... حقیقتا چگونه ممکن است در کشوری که تولد بیش از یک فرزند، جرم است، او ده فرزند زاییده باشد؟ فکر میکنم، در کشور چین، تنها یک انسان خوشبخت وجود دارد و او مادام مینگ است. اما در کل دنیا چطور؟ مادام مینگ آنقدر وجوه انسانی دارد که آرزو میکنی ای کاش مانند او در زندگیت بسیار ببینی و دقیقاً همین ویژگیها است که داستان را پیش میبرد. زنی هزاران کیلومتر آنطرف تر که تو را مسحور خودش و داستان زندگیش میکند... داستان تنهایی بشر، تنهایی خودخواستهای که، خود، به جبر بر خود تحمیل کرده است... داستان سلسلهواری که داخل در دوری باطل شده است، انسانهایی که خود را امپراطور تصور میکنند و متکبرانه، خود را میبینند و سالها بعد پدر یا مادر میشوند و مجدداً امپراطوری جدید میزایند. بدون اینکه از این دور باطل، تناقضش را فهم کنند. تناقضی که نتیجهاش جز تنهایی بشر نیست، تنهایی و شاید روزی انتحار... پ.ن: اریک امانوئل اشمیت، نویسندهای که او را با «اسکار و خانم صورتی» میشناختم. از این به بعد با «مادام مینگ و ده بچه نداشتهاش» میشناسمش.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.