یادداشت معصومه فراهانی
1401/9/20
خواندن کتاب را که شروع کردم میخواستم به زینب بگویم: بیا کتاب را عوض کنیم. به نظرم زندگی دختری که با ایدز مبارزه می کند سوژهای نبود که خیلی مشتاق باشم درباره اش یک کتاب ۲۵۰ صفحهای بخوانم. اما چیزی که نگذاشت کتاب را کنار بگذارم قلم روان و جذابی بود که از همان اول قلاب میانداخت و آدم گیر میافتاد. کم کم قصه زندگی پیچ مرا با خودش درگیر کرد. آن لحظه ای که در مدرسه به بهترین دوستش گفت که به اچ آی وی مبتلاست نگرانش شدم. لحظه ای اولین بدرفتاری ها را می دید برایش غمگین میشدم و لحظههایی که از همه طرف مورد هجمه قرار گرفته بود و هیچ حمایتگری نداشت با گریههایش گریه میکردم و با خشمش مشتهایم از خشم گره میشد. من با پیچ به جاهایی رفتم که فکرش را هم نمیکردم. اردوگاه کودکان مبتلا به ایدز، مرکز مخصوص نگهداری از نوجوانان مبتلا به آسیبهای روانی، جشنواره ملکه زیبایی حتی! جلوتر که رفتم فهمیدم «ایدز» فقط یک نماد است. ایدز میتوانست سرطان باشد یا افسردگی یا هر آسیب جسمی و روانی یا مشکلات دیگر. مشکلاتی که میترسیم اگر دیگران آن را بفهمند برایمان چه اتفاقی میافتد. کتاب مثبت به آدم جرئت مواجه شدن با دردهایش را میدهد، جرئت بغل کردنشان، جرئت دوست شدن با مشکلاتی که همیشه با هم دعوا داشتیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.