یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

                انت هرچه جلوتر مي رود بي باك تر و قدرتمندتر مي شود؛ وقتي به ژرمن و فرانتس كمك مي كند، وقتي بعد از سال ها بالاخره مارك متوجه نيروي درون مادرش مي شود و به ان اعتراف ميكند. وقتي انت به پيش مارك برميگردد و نامه هايش را ميخواند نمي توانستم گريه نكنم. خوشحالم كه بالاخره حرف پدر مارك پيش امد، و مشتاقم ببينم زندگي انت و مارك حالا كه بالاخره هم را كشف كرده اند چطور پيش مي رود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.