یادداشت مجید اسطیری

                به بهانه دوم ژانویه روز جهانی درونگرایی این ریویو را بازبینی و کوتاه کردم.

چند سال پیش سخنرانی تد سوزان کین رو دیدم و کتاب رو هم بعد از مدت کوتاهی خریدم. بر خلاف تصورم این کتاب فقط توصیف احوالات درونگراها و توصیه هایی برای بهتر زندگی کردن آنها نیست. بلکه بسیار انقلابی با این ایده آغاز میشود که چرا جامعه امریکا که بر اساس «فرهنگ منش» ساخته شده بود و به خصائلی مثل خویشتنداری احترام میگذاشت تبدیل شد به جامعه ای بر اساس «فرهنگ شخصیت» که فقط موفقیت فردی را ارج میگذارد. دو فصل اول کتاب نقد نویسنده بر ایده ها و برنامه های دو تن از همین هیاهوگران فرهنگ شخصیت است که ما ایرانی ها هم خوب میشناسیمشان: دیل کارنگی و آنتونی رابینز
"ما امروزه صرفأ طیف بسیار باریکی از انواع شخصیتها را می پذیریم. به ما گفته شده که عالی بودن یعنی جسور بودن، شاد بودن یعنی اجتماعی بودن. ما آمریکاییها خودمان را ملتی برون گرا می دانیم - که یعنی ما فراموش کرده ایم که واقعا کیستیم.
بسته به این که کدام بررسی و تحقیق را در نظر بگیرید، یک سوم تا نیمی از آمریکایی ها درون گرا هستند - به عبارت دیگر، از هر دو یا سه نفری که می شناسید یک نفر درون گراست."

بنابراین میبینید که ایده اصلی کتاب این است که چطور جامعه را به جایی بهتر برای زندگی درونگراها تبدیل کنیم تا آنها هم از نهایت توانمندی خودشان استفاده کنند، خودخوری نکنند و گره هایی را بگشایند که برونگراها از پس گشودن آنها بر نمی آیند
چند فصل کتاب به بررسی پژوهش های علمی عصب شناسی روی توانمندی های متفاوت درونگراها و برونگراها اختصاص دارد. 

یک فصل خیلی جالب کتاب درباره چرخش فرهنگ دینی امریکایی ها مخصوصا کلیسای اوانجلیست به سمت برونگرایی افراطی است طوری که یک درونگرا کاملا احساس میکند خدا دوستش ندارد!
 "فرهنگ اوانجلیست، ایمان را به برون گرایی پیوند می زند. تأکید این کلیسا روی جمع، شرکت هر چه بیشتر در برنامه ها و رویدادهای بیرونی و ملاقات با تعداد بیشتر و بیشتری از مردم است. این باعث تنش در بسیاری از درون گراهایی می شود که این طور نیستند؛ و به زبان مذهبی وقتی احساس تنش می کنید یعنی یک جای کار خراب است. احساس نمی کنید که دارید کارتان را درست انجام می دهید. احساس می کنید که خدا از شما راضی نیست!"

یک فصل خواندنی دیگر به سفر نویسنده به شهری پر از مهاجران آسیایی میپردازد که انگار جزیره ای جدا افتاده در امریکاست و آنجا درونگرایی به شکل خودش ارج نهاده میشود. کلا فرازهای زیادی از اثر را می یابید که خصلت درون نگری شرقی را در برابر کنشگری غربی ستایش میکند.

یکی از مشاوران کالج به من می گوید: «درون گرایی در این جا تحقیر نمی شود. پذیرفته می شود. در برخی موارد حتی مورد احترام است و ستایش می شود. قهرمان شطرنج بودن هم به اندازه‌ی نوازنده ی گروه موسیقی بودن خیلی خوب است.» البته این جا هم مثل همه ی جاهای دیگر طیف درون گرا - برون گرایی هست، اما انگار توزیع جمعیت چند درجه به نفع درون گرایی است."



بالاخره فصلهای انتهایی توصیه هایی برای زوجها یا والدینی که با یک درونگرا سر و کار دارند دارد که خیلی مفید است و من آرزو میکردم کاش مادرم 30 سال پیش اینها را خوانده بود

 "برای بچه های آمریکایی، بهای ناتوانی از سازگاری با جامعه، بی قراری است. اما وقتی آنها بزرگ می شوند، شاید این بها را با حقوق دریافتیشان بپردازند. زمانی نیکولاس لمان، روزنامه نگار آمریکایی نوشت: «شایسته سالاری در روز فارغ التحصیلی از دانشگاه تمام می شود و پس از آن، آسیاییها کم کم از بقیه عقب می افتند، زیرا آنها شیوه فرهنگی لازم برای پیش رفتن را ندارند؛ آنها بیش از حد منفعلند و به اندازه ی کافی سر و زبان دار نیستند.»"
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.