یادداشت
1401/3/11
خواندن کتابها، خاطرات و نثر شیرین پرویز دوایی، یک نکته اساسی دارد و آن هم این است که کلاس درسی است برای نشان دادن راه و رسم درستنویسی؛ چیزی که برای دوستان جوانی که مدام سوال میکنند چه باید بکنند تا نویسنده بشوند، میتواند یکی از جوابهای ممکن باشد. پرویز دوایی روزگاری منتقد سینما بود؛ آن هم منتقدی که نظراتش در باب فیلمها، تعیین کننده میزان فروششان بود و معروف بود که مجلاتی که او معمولا در صفحه آخرشان صفحه ثابت داشت، مثل نشریات خارجی از آخر ورق میخورند با این حال بعد از سفر او به پراگ و پایبند زندگی شدنش در آن کشور، دوایی کمکم نقدنویسی را کنار گذاشت و به جایش با حافظهای دقیق و عجیب، به ثبت خاطراتش از تهران قدیم و رفقایش پرداخت. تا به حال چند مجموعه از این داستان-خاطرهها منتشر شده که گل سرسبدش، «بازگشت یکه سوار»است که مجموعه خاطرات سینمایی اوست (انتشارات روزنهکار این کتاب و باقی آثار دوایی را تجدید چاپ کرده.) اما مدتی است که تعدادی از نامههای او به دوستانش هم در مطبوعات منتشر میشود. نامههایی که در عین خصوصی بودن، به خاطر نوع نگاه دوایی و مسائلی که یادآوری خاطرهها و یاد بودهای گذشته روایت میکند، از یک نامه شخصی فاصله گرفته و به متنی ادبی نزدیک میشوند که خیلی هم خواندنی از کار درآمدهاند و به قول خود دوایی «در کار یک شیدایی پنهانی»هستند. قبلا موسسه جهان کتاب یک مجموعه دیگر از این نامهها را با عنوان «درخت ارغوان»منتشر کرده بود و این در واقع جلد دوم همان کتاب است. بیایید برای نمونه، یک تکه خیلی کوتاه را از نثر دوایی بخوانیم و ببینیم که چطور خواندنش میتواند حال آدم را خوب کند: «گفت: دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری... سیاه که نبودند چشمها، بودند؟ شما هم بودی و دیدی. بنده، به جهت آن که زیاد در آن چشمها-بیاختیار-خیره نشوم (که عین چراغ جلوی ماشین چشم را میزد)، بلند میشدم و راه میافتادم در آن دکه دنج خوشنور و خوشآهنگ که درش موسیقی قدیمی پخش میشد از دستگاه. راه میافتادم و نگاهم به بساط برازنده آن دکان عکسها و دوربینهای قدیمی بود و گوشم به حرفهای شما و اینکه تو چقدر راحت و مسلط (و بیلکنت!) با او در سخن بودی و از سر میگذشت: طرفه دلی داشته، یاللعجب!» به قلم احسان رضایی، شمارهی475همشهری جوان، 12مهر93
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.