یادداشت الهام تربت اصفهانی

        کتاب را برای بار دوم می‌خواندم و عین بار اول برایم جذابیت و تازگی داشت. داستان شروع می‌شود با دختری که با گیاهان سرگرم است. لمس‌شان میکند، حس‌شان می‌کند، خشک‌شان می‌کند، از آن‌ها روغن و عصاره می‌گیرد، در دیگرجاها و دیگرانی که بو می‌کشد آن‌ها را تشخیص می‌دهد. با آن‌ها در زیر زمین تنها می‌ماند، به خودش صدمه می‌زند و خودش را درمان می‌کند. دختر در میان گیاهان زنده است و زندگی را از لابه‌لای برگ و ساقه و ریشه‌شان کشف می‌کند، بو می‌کشد، ادامه می‌دهد و پیش می‌رود. او نمی‌تواند ببیند و مسبببش هم بوته‌ی گیاهی به نام عاقرقرحا است. دلیل اینکه کتاب را خریدم این بود که من هم مثل دختر قصه عاشق گیاهانم. در کودکی عموها و پسرعموهای مادرم عطاری داشتند. من عاشق بویی بودم که وقتی وارد خانه‌ی ما می‌شدند می‌دادند. بوی هزاران ادویه‌ای که در تن آنها بر هم پیچیده بود و دیگر نمی‌توانستی بگویی بوی چی می‌دهند. سرفه می‌کردند و اغب با اینکه درآمد خوبی داشتند از کارشان راضی نبودند. سخت است میان این همه گیاه بودن و هر روز و هر روز نفس‌شان کشیدن. 
هنوز هم روی برچسب کرم‌ها و روغن‌ها و پمادهایی که برای درمان بیماری‌های پوستی‌ام می‌خرم دنبال اسم یک گیاه جدید می‌گردم و این کتاب این‌همه کنجکاوی‌ام رادر خودش می‌گرفت و ارضا می‌کرد. در هر صفحه با حاشیه‌نویسی‌هایی رو به رو می‌شدم که درباره‌ی دنیای پررمز و راز گیاهان اطلاعات خوب و شاعرانه‌ای می‌داد. نثر کتاب گیرا و روان است آن‌قدری که معلوم است این‌ها را یک شاعر نوشته است و من در تمام صفحاتی که می‌خواندم به این هم فکر می‌کردم که شاعران حتی وقتی رمان می‌نویسند و دارند یک خانه را ترسیم می‌کنند باز هم شعر می‌گویند.
 دختر که نمی‌تواند دنیای اطراف و حتی بیرون خانه را ببیند در خودش دنیای تازه‌ای می‌سازد. در دنیای او شخصیت‌هایی از کتاب‌هایی که مادر برایش می‌خواند از کتاب برمی‌خیزند و با او روبه‌رو می‌شوند. با او هم‌کلام می‌شوند، با همدستی او کارهایی انجام می‌دهند و دختر دیگر تنها نیست. 
چیزی که در این کتاب بسیار دوست می‌داشتم زنانگی است که از دختر گرفته شده و آن لحظه که منصور پسر‌خاله‌اش بی‌هوا در آغوشش می‌کشد این حس به یکباره درون دختر برمی‌خیزد و او را به جنون می‌کشد.اینجاست که حس می‌کند چه چیزی از او گرفته شده. دلش می‌خواهد کفش قرمز بپوشد، لباس بخرد و رانندگی کند. کارهایی که تا پیش از این نمی‌دانست که می‌تواند. 
نویسنده به خوبی حالات روانی و دردهایی را که به جسم می‌دهد ترسیم می‌کند. دختر منع شده است، دنیایی از او گرفته شده و به ناچار تنها مانده. جهان به یکباره برایش دوپاره می‌شود آن جهانی که مدت‌ها بود با جور و سختی در خودش ساخته بود و آن جهانی که بیرون از او وجود داشت و دیگران به راحتی هر روز که برمی‌خاستند لمسش می‌کردند و او نمی‌توانست. ناخن کشیدن‌ها روی پوست و مکیدن خون. درد دادن به بدن برای فراموش کردن آن درد بی‌انتهایی که در هیچ قوطی عطاری برایش درمانی یافت نمی‌شود. 
ورای داستانی که کتاب تعریف می‌کند پشت همه‌ی اشخاص انگار یک داستان اساطیری هم دارد روایت می‌شود. رابطه‌ی یک زن با دخترش که محض اینکه به او آسیبی نرسد از جهان اطراف دورش کرده است. من حتی می‌گویم کوری هم انگار اتفاقی عمدی بوده و معناهای پنهان دیگری دارد. دختر هیچوقت نمی‌فهمد چرا این اتفاق زمانی که با پدرش بوده برایش افتاده من ولی مدام در ذهنم رد این قضیه را می‌چسبانم به دنیای پدرسالارانه.دنیای مردسالارانه‌ای که زن را، دختر را، از دیدن منع می‌کند. او نمی‌بیند مگر آنچه مادرش به زبان می‌آورد. لمس نمی‌کند مگر آنچه مادرش به او می‌فهماند که تمامش از تجربیات اندک خودش برآمده. در همه‌ی این داستان صدای زنی از آشنایان برایم مرور می‌شود که می‌گفت «یک آدم بی‌سواد عین یک آدم کور می‌مونه» و دختر کور است. او ناتوان است از لمس دنیای بیرون. حتی وقتی تصمیم می‌گیرد برود هم نمی‌تواند. انگار این ناتوانی بخشی از موجودیتش شده باشد. عین چیزی که برای خیلی از زن‌ها در زندگی واقعی اتفاق می‌افتد. آنها از مکانی که مدام در آن تحقیر می‌شوند. نادیده گرفته می‌شوند و آسیب می‌بینند بیرون نمی‌روند چون ماندن و تحمل کردن بخشی از موجودیتشان شده است. آنقدر جهان را ندیده‌اند و در خود مانده‌اند که حس می‌کنند آنچه بر آنان می‌گذرد مقدرشان است. 
من به زن‌هایی فکر می‌کنم که درد دست‌ها و پاهایشان را با ضمادهای گیاهی تسکین می‌دهند که بی‌خوابی‌شان را با گل گاوزبان و ناآرامی و آشفتگی‌شان را با سنبل‌الطیب درمان می‌کنند. زنانی که به دنیای گیاهان رو می‌کنند و درمان هر چه عذاب و ناکامی دارند را از جان آرام و سربه‌زیر گیاهان طلب می‌کنند. 
زنانی که کور می‌شوند تا هرگز روی دنیایی را که در آن اول شخص ماجرا هستند نبینند.
      
55

1

(0/1000)

نظرات

حس کردم اسپویل داره تا آخر نخوندم. اگه اسپویل داره اعتراف کنید😉

1