یادداشت
1401/2/12
وقتی ساعت شروع به نواختن کرد، من هم گریه کردم. همین یک جمله کافی بود تا دیوید کاپرفیلد در ذهن ما متولد شود و این شروع حدود سیصد و پنجاه صفحه کتاب بود. کتابی که در آن دیوید زندگی پر و پیچ خم خود را برای ما به تصویر کشیده بود. وقتی که کتاب را بستم به این فکر کردم که گاهی جاده زندگی یک نفر ممکن است به قدری تنگ شود که شاید نویسنده نیز تنگ شدن مسیر زندگی اش را نتواند همانطور که بود برای من خواننده جلوه دهد. درست است که دیوید کاپرفیلد حداقل در فصل اول کتاب فردی خوشبخت با زندگی آرام به نظر می آمد و تنها با یک گره تمام زندگی اش از هم پاشید. اما پایان کتاب به ما گفت یک مسیر پیچ در پیچ همیشه نمی گوید که ادامه دارد و هیچ گاه تمام نمی شود. گاهی اوقات نیز می گوید کمی صبر داشته باش! به زودی جاده ای پر از سرپایینی نصیبت خواهد شد. وقتی دیوید برای اولین بار همه جا را نگاه کرد تنها یک مادر داشت. شش سال از عمرش را در کنار مادرش به خوبی گذارند و درست وقتی که فکر می کرد همه چیز طبق روال است فردی در زندگی اش پدیدار شد و با قدم های بزرگانه اش کاری کرد که زندگی دیوید برای همیشه از هم بپاشد و بشود همان دیوید کاپرفلیدی که مسیر جاده زندگی اش پر پیچ و خم است. چیزی که بیش از هر نکته مرا مجذوب این کتاب کرد شخصیت ماندگار دیوید بود. شخصی که مشکلات با قدرت هرچه تمام تر به سمتش هجوم می آورند و گاهی لازم است او فقط بنشیند و نگاه کند که چطور زندگی اش نابود می شود . اما همچنان که تمام این اتفاقات به زندگی اش هجوم می آورد او می تواند دوستان زیادی پیدا کند و خود را از چنگ ناپدری اش و سپس مشکلات سخت تر نجات دهد. چارلز دیکنز با قلم خوب و زیبایش کاری کرده بود که ترجمه نیز نتواند مانع به هم خوردن نوشتارش شود . یعنی وقتی مخاطب کتاب را می خواند حس نمی کند که این کلمه از زیر دستان یک مترجم بیرون آمده است و قلم اصلی نویسنده نیست. همچنان که این مرور را می نویسم یاد تیتر های کتاب می افتم. درست است که بدون هیچ خلاقیتی می گفت که قرار است چه اتفاقی در این فصل بیفتند اما خودش رنگ و بوی کتاب را تغییر می داد. داستان از زبان دیوید روایت می شد و این نوع زاویه دید کاری کرده بود که خواننده نسبت به شخصیت احساس نزدیکی داشته باشد. شاید همین دلیل هاست که باعث شده دیوید کاپرفیلد در یک جای دنج و زیبای ذهن ما قرار بگیرد و ماندگار شود. البته شخصیت پردازی این کتاب همواره و برای تمام شخصیت ها مثل ناپدری دیوید کاملا دقیق و واقعی بود. وقتی که او را کتک می زد یا سخنان کنایه آمیز می گفت حس می کردم بیشتر از دیوید حرص می خورم و آمادگی هر عکس العملی را دارم. اما اینکه شخصیت ها این چنین در ذهن ما ماندگار شوند واقعا کم چیزی نیست! تنها می توانم بگویم کتاب دیوید کاپرفیلد نوشته ی چارلز دیکنز کاری کرد که خود را قانع کنم سیصد کلمه مرور برای این کتاب کم است و حالا حدود ششصد کلمه نوشته ام که بگویم این کتاب چیزی نیست که بشود از آن گذر کرد و اگر هنوز در خواندش تردید دارید بدون هیچ شکی شروع به خواندنش کنید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.