یادداشت علی عموکاظمی
1402/10/8
مدتیه هر وقت از حال و احوال علمای ربانی میخوانم و میشنوم و اینکه چطوری گاهی نفس گرمشان در برخی ایجاد تحول میکرد، آنها را با برخی از این آخوندهای گوگولی مگولی اینستاگرامی مثل آقامیری مقایسه میکنم. هم و غم علمای ربانی سوق دادن مردم به سوی خدا بود ولی الان گویا همینکه بتوانی یک سری جوان را دور خودت جمع کنی یک اپشن خفن محسوب میشود. اینکه با شل گرفتن دین کسانی را که میل به تغییر و اصلاح ندارند را دور خودت جمع کنی به چه درد میخورد؟ به نظرم بیشتر به درد اینستاگرام! بخشی از کتاب: شب جمعه بود و آقا مصظفی و چندنفر دیگر از داشهای تهران در "باغ خاله" ی فرحزاد شب نشینی داشتند. از قضا آن شب قوام هم به آن باغ رفته بود. شاگردان قوام میروند سراغ مصطفی و میگویند: یک امشب را مقداری رعایت کن! مصطفی میپرسد: مگر امشب چه خبر است؟ میگویند: آقا سید مهدی قوام آمده مصطفی برمی خیزد و میرود پیش قوام. پیشانی اش را میبوسد و میگوید: ما نوکر سیدها هستیم قوام میگوید: ما میخواهیم مثل شما داش بشویم قانونش چیست؟ مصطفی میگوید: قانونش این است که هرجا نمک خوردی، نمکدان نشکنی. قوام میگوید: خب اینکه در قانون ما هم هست. اما شما حرف میزنی یا عمل میکنی؟ مصطفی نمیداند چه بگوید. قوام ادامه میدهد: شما این همه نمک خدا رو خورده ای، چرا نمکدان میشکنی؟ همین یک جمله کافی بود که مصطفی را زیر و رو کند. آقا مصطفی، گنده لات تهران شد مصطفی دیوونه. از بس که شیفته اهل بیت شد. چراغ هیات محبان الزهرا در محله پاچنار تهران که یادگار مصطفی دیوونه است، هنوز روشن است پ.ن: مصطفی دیوونه پدر محمد دادکان بود
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.