یادداشت رها

رها

1401/03/10

                داستان کتاب درباره ی "اسکروچ" ،  پیرمرد خسیس و بی عاطفه ای ست که هیچ علاقه و اعتقادی به کریسمس ندارد و تنها موندن در شب سال نو رو به خوش گذارنی با اطرافیانش ترجیح میدهد

واقعیت اینه که شخصیت "اسکروچ"  اونقدری که برای من  قابل ترحم بود ، منفور نبود . اینکه هیچ لذتی از زندگی نبری و در آخر بهای گزافی رو ، در ازای لذتی که هرگز از زندگیت نبردی بپردازی ، فقط می تونه غم انگیز باشه و بس

داستان سرود کریسمس اصلا داستان عجیب وپیچیده ای نیست .داستان این کتاب قصه ی عشق  و دوست داشتن ، محبت و فداکاری و قصه ی تجدید دیدار با دوستان و خانواده ست. تصور من اینه که شاید همه ی ما اونقدری خوش شانس نباشیم که شب سال نو سه تا روح به خوابمون بیان و بهمون یادآوری کنن که چه روزها و خاطرات خوبی رو پشت سر گذاشتیم ، چه لحظه های شیرینی رو تجربه می کنیم و چقدر خوش اقبال خواهیم بود اگر درآینده و پس از مرگمون همه به خوبی از ما یاد کنن . با این وجود شاید به واسطه ی همین  کتاب کمی بیشتر قدر لحظه های در کنار هم بودنمون رو بدونیم و ارزش بیشتری برای این ساعت های طلایی قائل بشیم

------
همان گونه که بیماری و غم به دیگران سرایت می کند ، در دنیا هیچ چیز نیز به اندازه خنده و خوش خلقی قابل سرایت به دیگران نیست
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.