بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت امیر ابراهیمی

                شماره یک، نصفِ اول کتاب:

گرالت بیش از اندازه به «ماندالورین» شبیه است، سریال تازه‌ای که فصل اولش به تازگی ساخته شده؛ هر دو، یعنی هم ویچرِ هیولاکش و متعهد به کار، که گاهی با سوال و جواب‌هایش سرِ دیگران را می‌خورد، هم ماندالورین، که او هم جایزه بگیری وفادارْ به قانون و فرهنگ عمومی مذهبش هست... هر دو با پشتکار و مصمم بودنشان، موفق به ساختن شخصیتی افسانه‌ای از خودشان شده‌اند؛ هر دو در ازای کارشان، انتظار دریافت پاداش دارند و ماجرای هردوشان، قراردادهایی هست که طی سفری از قبل تعیین شده می‌بندند، ولی در همین حین هم ماجراجویی‌ها و هم ویژگی‌های شخصیتی‌شان رو نمایان می‌کنند،‌ مثل اعتقاد به آزادی و نفی سرنوشت از پیش تعیین شده که هر دو دارند، در نتیجه کارکتر جذابی از خودشان به جا گذاشتن... یکی با جادو و دیگری با سلاح، یکی با شمشیر و دیگری با موشک، یکی با اسب و دیگری با سفینه، یکی با وفاداری به قانونی نانوشته و صدای منطق و دیگری با ایمان به حزب و مذهب ساختگی که از آن به عنوان نژاد خاص خودش یاد می‌کند

هر دو آگاه به ضعف‌ها و قدرت‌هایشان، محدودیت‌ها و امکاناتشان، هر دو دارای عواطف و آرزوها و ترس‌های انسانی، همه‌ی این‌ها هم‌دلی ما با این قهرمانان را آسان‌تر می‌کند، آن‌ها مثل ادوارد سعید(روشنفکر) متعلق به هیچ حزب و ایدئولوژی‌ای نیستند بلکه یک قهرمان بین‌مرزی هستند که خیر و شر را با عمل‌شان به تعادل فرا می‌خوانند، این مقایسه صرفاً به علت هم‌زمانی خواندن این رمان با چندین متن دیگر و شباهتی که به ذهنم رسید بود، وگرنه من رو چه‌کار به ادوارد سعید!

شماره دو: نصفِ دوم کتاب: یک‌بار دیگه بهم ثابت شد بازی و سریال هیجان انگیزاند ولی نیروی خودشون رو از کتاب که جزییات خارق‌العاده‌ای داره، می‌گیرن، با این که از ترجمه راضی بودم ولی کاش می‌شد طلسم‌ها و گیاهان دارویی و موجودات افسانه‌ای و اسطوره‌‌های درون کتاب رو بهتر شناخت، هرچند نکات ریز کتاب در مورد زندگی انکارناپذیر بود، مثل تاکیدی که به زمین و کشاورزی و کارهای انسانی می‌شد، انگار هیچ چیز جلوی تخیل نویسنده آخرین آرزو رو نگرفته و پیوند بین حوادث دنیای فانتزی و واقعیات روزمره‌ی ما براش به سادگی قاچ کردن کیک می‌مونه؛ من فانتزی‌خوان قهاری نیستم ولی لذتی که از خواندن این داستان و پنچ‌گانه «آشیانه افسانه» و «دفترچه خاطرات چارلی کوچولو» در ایام نوجوانی و جوانی بردم هرگز یادم نمی‌ره، به امید گسترش بیشتر فانتزی و داستان...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.