یادداشت سارا رحیمی

                خلاف جریان شنا‌کردن و همرنگ جماعت نشدن چراغ چشمک‌زنی است که ناگزیز رهگذر را درگیر می‌کند. اینکه نویسنده تصمیم گرفته داستانی علیه سرمایه‌داری بنویسد، همین خلاف‌جریان شنا کردن است و البته درخور تحسین و توجه.
اما وقتی درباره‌ی داستان صحبت می‌کنیم، این اقدام درخور تحسین کافی نیست. نویسنده در انتخاب سوژه و طراحی پیرنگ سربلند بوده اما در طراحی کاراکترها خوب عمل نکرده. شخصیت اصلی، آقای سالاری، پتانسیل جذابی دارد اما درست پرداخته نشده. زندگی مردی مثل او حتماً جزئیاتی بسیار جالب‌تر از تخت چندصدمیلیونی دارد. مثلاً ما هیچ‌کجا توصیفی از پوشش، عادات شخصی لاکچری (! ) و... که خودمان کلیشه‌اش را در ذهن نداشته باشیم و شگفت‌زده‌مان کند نمی‌خوانیم. انگار نویسنده در شناختن یک مرد میانسال میلیاردر کارخانه‌دار از شنیده‌ها و دیده‌هایش فراتر نرقته و در شخصیت عمیق نشده. 
شخصیت شایسته هم کلیشه‌ای است، از تیپ فراتر نرفته و  در تمام داستان مطابق تصورات کلی ما از یک دختر پولدار افاده‌ای رفتار می‌کند و هیچ‌کجا زندگی همچین دختری را از دریچه‌ی چشم خودش به ما نشان نمی‌دهد. 
دیالوگ‌های دختر دیگر سالاری، موهبت، که روانشناس است، ناشیانه است. دیالوگ‌ها بیشتر دیالوگ کسی است که دوست دارد تکه‌های روانشناسانه بیاید، تا اینکه در این رشته تحصیل کرده باشد. 
کتاب یکی‌دو کنایه‌ی جنسی هم دارد که من ربطش را به خط اصلی قصه پیدا نکردم و بودنش را هم ضروری ندیدم. انگار شیطنت صرف نویسنده بود ولاغیر. 
در داستان با ضعف راوی هم مواجه بودیم. راوی منبرهای بیجا می‌رفت، مدام نتیجه‌گیری می‌کرد، نمادها را برای خواننده ترجمه می‌کرد و در یک کلام دست‌انداز داستان بود. 
و درباره‌ی نمادها. می‌توانستند هنرمندانه‌تر و درلفافه‌ی لطیف‌تری انتخاب شوند. رفتن و برگشتن کبوترها، استفاده‌ی مکرر از واژه‌ی سرمایه‌دار، سیدمجتبی و کاراکترش، همه و همه طوری به‌وضوح منویات نویسنده را بیان می‌کردند که انگار نویسنده از درست فهم‌نشدن اندیشه‌اش نگرانی داشت. پایان فصل‌ها هم جملاتی می‌دیدیم که نقش ضربه‌ای را ایفا می‌کردند  که خود قصه نزده بود. مثلا: "سالاری نمی‌دانست چه اتفاقات عجیبی در انتظارش است"  و جملاتی از این دست. 
در کنار اینها که به زعم من نقاط ضعف داستان بود، داستان کشش خوبی داشت و  روان بود. توصیفات توی ذهن به‌خوبی تصویر می‌ساخت و خواندن داستان را دلپذیر می‌کرد. شوخ‌طبعی نویسنده و بازی کلامی در ترکیباتی مثل شایسته سالاری هم بامزه بود و احوال مخاطب را خوش می‌کرد. در سیر روایت هم حشو و زوائد خیلی خیلی کم بودند و داده‌ها همگی در خدمت قصه بودند. 

در انتها، من از خواندن ماجرای آقای سالاری پشیمان نیستم ولی منتظرم از همین نویسنده داستانی بسیار قوی‌تر درباره‌ی سنت و سرمایه‌داری بخوانم. 


        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.