یادداشت ریحانه عارف‌نژاد

                شب‌ها زیاد به ستاره‌ها خیره نمی‌شوم. یک‌بار کسی از من دلیلش را پرسید. گفتم شاید چون آسمان پر از راز و رمزهایی است که من آن‌ها را بلد نیستم. آسمان شب خیلی اسرارآمیز است. آسمانی که به قول صدقیا، همیشه جولانگاه خیال بوده و هست.

صدقیا، عالمی یهودی‌ست که میانهٔ خیلی خوبی با آسمان دارد. راه و رسم مطالعهٔ ستارگان را می‌داند و به جگرگوشه‌اش هم یاد می‌دهد. نوه‌ای که تمام دارایی اوست و محرم رازهایش. صدقیا اما وقتی به قلبش رجوع می‌کند، محبت کسی غیر از آسنا را هم در آن می‌بیند. محبت پنهانی کسی که به راه‌های آسمان آشناتر است تا راه‌های زمین.
همین مسئله، باعث می‌شود تا آسنا به درخواست پدربزرگ، راهی سفر شود. اما این مأموریت چیست؟ چه امر مهمی است که این دختر نوجوان باید سختی راه را به جان بخرد برای انجام دادنش؟ او به تنهایی راهی سفری دور و دراز می‌شود، درحالی‌که خطر سایه‌به‌سایه تعقیبش می‌کند.

خواندنش یک‌روز طول کشید. بین کارهای هر روزه‌ام پای کتاب می‌نشستم و از خانه خودمان، یک‌راست به بیابان‌های اطراف خیبر می‌رفتم. نویسنده با قلمی فوق‌العاده قوی، تصاویری زنده خلق کرده بود که از جلوی چشمانم می‌گذشتند. تعلیق خوبی داشت که تا پایان کتاب افت نکرد.
آسنا، شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی دارد که تا مدت‌ها در ذهن‌تان می‌مانند. شخصیت‌هایی که در ابتدای کار، تعدد بیشتری دارند و دوست داشتم که تا انتها هم حضور می‌داشتند. همینطور اتفاقاتی بر مبنای شانس در داستان رخ می‌دهند که اگر اینطور نبود، بهتر می‌شد. در کل، کتابی بود که می‌شود با خیال راحت در مناسبت‌هایی مثل عید غدیر، به نوجوان‌ها توصیه‌اش کرد. فقط حواس‌تان به رده‌بندی سنی پشت کتاب که +۱۵ درج شده باشد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.